جکسون با دو اومد تو.
جکسون: قر.....ب....ا.... ن
نامجون: چیشد جکسون.
جکسون: قربان اینجا.
نامجون: بیا بریم دفترم.
نامجون و جکسون رفتن.
جیمین: حالا چیکار کنیم؟
همه:.....خ..................
یهو سکوت شکسته شد.
کوک: بخوریمممممممممم(با داد)
بعد تا حد مرگ دهنشو پر کرد.
هوسوک: تو واقعا عضو مافیایی؟؟؟
کوک به زور غذاست قورت داد.
کوک: خب مافیام که هستم ولی ادمم هستم نه!!
بعد همه عین نخوره ها غذا خوردیم.نامجون ویو
رفتیم تو اتاق کارم روی کاناپه نشستم.
نامجون: جکسون چیشده.
جکسون:قربان خواهرتون می خوان بیاد اینجا.
نامجون: چییییییی؟ اونکه اینجا درس نمی خونه چرا می خواد بیاد اینجا؟؟
جکسون: قربان انگار می خوان انتقالی بگیرن و بیان کره.
نامجون: دختره ی دیونه....
جکسون: قربان..........
نامجون: چیزه دیگه شده؟
جکسون: بله....... از طرف باند بلک هم یه اخطار نامه فرستادن.
نامجون: بدش من.....
یه نگاه به جکسون کردم.
نامجون: می تونی بری!
جکسون: چشم.
یه تعظیم کرد
نامه رو باز کردم.کوک ویو
تا حد خفگی خوردیم.......... در باز شد............... نامجون اومد................ انگار استرس داشت........... رنگ صورتش یکم پریده بود.
یه نگاه به میز کرد.
نامجون: چرا هیچی برام نزاشتین
هوسوک: تقصیر کوکه.
کوک: به من چه.
یونگی: ععهههه.... پس من بودم که یک سوم غذا رو چپوندم تو شکمم.
کوک: خب حالا انگار چیشده.
تهیونگ: اجومااااا.
اجومااااا اومد تو اتاق.
تهیونگ: لطفا برا نامجون صبحونه بیار ما همسو خوردیم هیچی نمونده.
اجوما: چشم.
کوک: اجومااااا... تو که هیچ وقت اینطوری حرف نمیزدی مثل همیشه راحت باش.
یه لبخندی زد
اجوما: باشه
و رفت
هوسوک: هیچ وقت فکر نمی کردم مافیا با خدمتکارا اینطوری رفتار کنن.
یونگی: ما فقط با اجوما و اجوشی اینطوری رفتار می کنیم چون اونا جای پدر و مادر نداشتمون رو پر کردن.
نامجون: بچه ها می خوام یه چیزی بگم.
توجه هممون به نامجون جلب شد.
نامجون: خواهر کوچیکم می خواد از ایتالیا بیاد کره.
جین: مگه خواهر داری؟؟
کوک: اره وقتی خواهرش 6 سالش بود فرستادنش ایتالیا.
یونگی: اون باند اون ور رو کنترل می کنه.جیمین ویو
جیمین: اسمش چیه
تهیونگ: هیوجونگ....... کیم هیوجونگ.
جیمین: چقدر اسمش قشنگه.
کوک: فقط 15 سالشه.
هوسوک: ههههههههه.... جیمین یه خواهر داره 15 سالشه دقیقا هم فرستادتش ایتالیا هم برا درسش هم برا امنیتش.
جیمین: هوسوککککک!
هوسوک: چیه خب؟
یونگی: من میدونستم.
کوک: چرا فقط تو میدونی پس ماچی؟
یونگی: زیاد برام مهم نبود فقط، برا این فهمیدم اگه جیمین دست از پا خطا کرد خواهرش رو بکشم همین.
جیمین: حالا کی میاد؟
نامجون: معلوم نیست تا کارای انتقالی شو انجام بده طول میکشه.
اجوما: نامجون بیا تو اشپزخونه صبحونه بخور.
نامجون: باشه.
نامجون رفت
منم پاشدم رفتم رفتم بالا که اتاقم رو پیدا کنم............................ که به یه مرد برخوردم.
جیمین: ببخشید.
.....: عیب نداره پسرم....... دنبال چیزی میگشتی؟
جیمین: بله دنبال اتاقم بودم.
....: تو تازه اومدی اینجا؟؟
جیمین: بله.
.....: میشه اسمتو بگی تا کمکت کنم.
جیمین: اسمم جیمین.
....: همونی که تهیونگ و جونگ کوک اوردنش اینجا؟
جیمین: بله خودمم
اجوشی: اوه ببخشید نشناختمش من اجوشی اینجام الان میبرمت تو اتاقت.
جیمین: ممنون.
اجوشی من. برد سمت اتاقم و ازش تشکر کرد................. رو تخت ولو شدم.
جیمین: یعنی تا کی قرار اینجا باشیم؟؟؟
یهو در باز.
کوک: تو اینجایی؟
جیمین: کوک!!
اومد کنارم دراز کشیده؟
کوک: چه جوری اتاقتو پیدا کردی؟
جیمین: اتفاقی به اجوشی خوردم اونم منو اورد اینجا.
کوک:.........
جیمین :میگم
کوک: هوم!
جیمین: تو از کی اینجایی منظورم تو کار مافیایی.
کوک: خب وقتی چهار سالم بود یه گروه مافیا مامان و بابامو کشتن بعد ریس کیم(همون پدر نامجون) منو پیدا کرد اورد اینجا.
جیمین: اووووو....... حتما خیلی بهت سخت گذشته.
کوک: تو از خودت بگو.
جیمین: فکر می کردم همه چیو بدونید.
کوک: یونگی میدونه ولی خیلیاشو بهمون نمیگه.
جیمین: خببب........ منم مادر و پدرم رو تو تصادف از دست دادم الانم یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم که بخاطر کارم فرستادمش ایتالیا.
کوک: اسمش چیه؟
جیمین: پارک سونگهی.
کوک:...........نامجون ویو:
*تو دفترشه*الان چه جوری به بچهها بگم دارن مارو تحدید می کنن که اگه هوسوک و جیمین و جین بهشون ندیم اونا رو می کشم
*فلش بک*
نامه:« سلام بر ریس کیم
خب نمی خوام زیاد طفره برم پس سریع میرم سره اصل مطلب.
بهتره که اون پلیس کوچولو هارو بدین به من.
اونا برا منن..................... اگه قرار نیست برا من باشن نباید برا شما هم باشن پس میکشمشون.
خودت میدونی که اینکار می کنم.
منم جزو قوی ترین مافیاهام پس بهتره جدی بگیری.»*از طرف ریس باند بلک*
*پایان فلش بک*چیکار کنم.
شاید بهتر باشه صبر کنم تا هیوجونگ هم بیا..................
نامجون : اهههههههههه.... نمیدونم چی کار کنم.
بهتر به هیوجونگ بگم شاید اون ایده خوب داشته باشه.
گوشیمو برداشتم شماره هیوجونگ رو گرفتم.
بوق
بوق
بوق
هیوجونگ: الو
نامجون: سلام هیوجونگ خوبی؟
هیوجونگ: سلام ممنون.............. کاری داری که زنک زدی معمولازنگ نمیزنی.
نامجون: اره یه کار مهم
همه چیز رو بهش گفتم
هیوجونگ: اوووووو....... چقدر پیچیده.
نامجون: خب چیکار کنم؟
هیوجونگ: یکم دست به سرشون تا من بیام
نامجون: اوکی سعی کن سریع بیای تا دیر نشده.جیمین ویو:
(صدای زنگ گوشی)با صدا زنگ گوشیم بیدار شدم.
جیمین: الو
....: بهتره هر کاری میکنه بمونی وگرنه عاقبت خوبی نداره.
...............................................تهیونگ ویو
تهیونگ: چچیییییییییی؟؟؟
یونگی: گوشات کَره....... میگم خواهر جیمین هم می خواد بیاد کره!............ برو به جیمین بگو.
تهیونگ: ب... ا... شه.(باتعجب)
رفتم طرف اتاق جیمین
درشو زدم........................رفتم تو اتاق......................یهو..................پایان پارت 6
...........................................................................
پارت جدید اومد😍😍
پارت جدید با شخصیتای جدید😎😎خب بنظرتون چه اتفاقی برای تهیونگ افتاد؟؟🤔
اصلا کی به جیمین زنگ زد؟؟🙄
بنظرتون نامجون می تونه باند بلک رو دست به سر کنه؟؟؟😨
اصلا چرا نامجون از خواهرش سوال کرد؟؟؟؟؟😲حتما نظاراتتون رو بهم بگید.
یه لطفی کن روی اون ستاره کلید کن.
YOU ARE READING
LOVE MAFIA
Actionتاحالا با یه گروه مافیا زندگی کردی؟؟🙄 با اینکه خودت پلیس باشی؟😬 خب باید بگم زندگی با مافیایی که می خواد بزور تورو ماله خودش کنه خیلی سخته🤕. واقعا نمیدونستم چه رازایی توی این عمارت وجود داره؟ 🤔 قراره چیزایی بفهمی که حتی فکرشم نمی کردی؟؟😱 خب بر...