میدونید که موقعیتشون چطور بود؟ خب ژان اصلا موضوع رو نگرفت و خیلی ریلکس چهارزانو مقابل ییبو نشست و با گذاشتن جفت دستاش روی ساق پاش به ییبو برای یاد گرفتن درس جدید اعلام آمادگی کرد! و اینجا ییبو فهمید اصلا نمیشه مقابل ذهن مقدس و پاک این بچه حتی از یدونه دِرتی تاک خوشگل استفاده کنه!
ژان جوری مشتاق و متمرکز به دستای ییبو زل زده بود که ییبو حس کرد کلاس اتم شکافی باز کرده. بزاقشو به سختی قورت داد و اون "کوفت" رو که از دست ژان گرفته بود، کمی زیر و رو کرد و بعد از بر انداز کردنش، اون رو با آرامش روی زمین گذاشت و چشماشو بست.
ژان محتاط و کنجکاو سرشو پایین اورد تا بهتر چهره ییبو رو ببینه. درحالی که حس گیری استاد وانگشو تحسین میکرد توی دلش گفت "چطور اون تمرکز کرده؟ باید سعی کنم منم مثل اون تمرکز کنم؟" بنابراين دوباره کمرشو صاف کرد و سعی کرد مثل ییبو حس بگیره. بنده خدا نمیدونست ییبو با نا امیدی چشماشو روی اون مصیبت سرخ بسته تا فقط بتونه کمی عمیق تر اون رو مورد عنایت قرار بده! "دهنت سرویس چقدرم خوش ساختی!"
_خب!
ییبو موقع برداشتن دستش از دور دیلدو گفت و به ژان که از قضا همون تک چشمِ سرخِ خوناشامیش رو آهسته باز کرده بود و حرکات ییبو رو کنکاش میکرد ، نگاه کرد. کمی دهنش بخاطر فاجعه چشم ژان باز موند و دیدن اون قرمزی رو به چشم ژان ترجیح داد. پس خیلی ریلکس خم شد و کف دستاشو دور دیلدو باز کرد و بهش اشاره کرد که اینبار جفت چشمای ژان مثل جغد شکارچی باز شد و بهش خیره شد. مسلما اینکارش باعث بهم ریختن تمرکز ییبو شد جوری که بخاطر استرسی که معلوم نبود از کدوم جهنم دره ای یباره به قلبش هجوم برده بود، لباشو از سر عادت زبون کشید و گفت :
_خب ژان...
ببین این وسیله تو رو یاد چی میندازه؟این واضح ترین سوالی بود که میتونست بپرسه و به ژان به طور مسالمت آمیزی این درسو یاد بده! ژان اول مکث کردو مثل ییبو روی اون وسیله خم شد و ابروهاشو با تمرکز توی هم گره کرد.
نگاش کرد، نگاش کرد؛ کمی بیشتر نگاش کرد و "هوم" کشداری در انتهای فکر کردنش سر داد. ناگهان انگار که یاد چیزی افتاده باشه با حیرت و ابروهای بالا پریده، بشکنی زد و انگشت اشاره اشو مثل پنجه جغد مذکور، به سمت جسم اشاره گرفت :
_ عههههه ایـــــــن!ییبو قبل از اینکه ژان دیلدو رو توی چنگش اسیر کنه، با چهار انگشت، پشتِ دستِ دراز شدش ضربه کوتاه و آرومی زد که ژان دستشو پس کشید. ییبو که جاری شدن توله عرق شرمی روی شقیقه اش احساس میکرد، دوباره بزاقشو صدا دار قورت داد و با گذاشتن دو انگشت اشاره و وسطش روی شقیقه اش و انگشت شستش زیر خط فکش، منتظر به ژان زل زد. تا تهش رو رفته بود دیگه نه؟ برای همین سعی داشت دوباره بهش دست بزنه؟
وقتی سکوت ژان رو دید که مثل بچه ها دستشو توی بغلش گرفته و لباش بیرون افتاده ، با لبخند بهش گفت :
_خب ایـــــــن!! فهمیدی دیگه چیه؟
YOU ARE READING
➤𝑾𝒓𝒐𝒏𝒈 𝑵𝒖𝒎𝒃𝒆𝒓
Fanfiction⇚نِیم : Wrong Number ✘کاپل : ʸᶤᶻʰᴬᶰ 【ژانر : [𝓒𝓸𝓶𝓮𝓭𝔂] - [𝓡𝓸𝓶𝓪𝓷𝓬𝓮] - [𝓢𝓶𝓾𝓽] 】 ◀هپی اند. ⏱پایان یافته. . . ★ [تریلر] . . آروم باش، قرار نیست اتفاقی بیوفته! از اعداد بی آزارتر نداریم!! جز...اعداد روی اون مرسوله! اعداد روی اون پوس...