ᶰᵘᵐᵇᵉʳ 07

327 92 2
                                    

_میدونی تولد ژان چند روز دیگست...

جی یانگ بعد از کش و قوسی که به خودش میداد این حرفو به زبون آورد و مثل زدن ضربه محکمی پس ذهن ییبو، حواسشو پرت کرد!
_اه! الان وقت باز کردن دهن کوچیکت نبود! گِیم اُوِرَم کردی!! کی حال داره دوباره از اول بازی کنه، لعنت بهت!

دسته بازی رو پایین آورد و با ابروهای بالا رفته، شاکیانه به جی یانگ نگاه کرد. در حقیقت از فهمیدن این خبر شوکه شده بود و نه صدای مزاحم جی یانگ! دلش می‌خواست بفهمه تاریخِ دقیق تولد ژان کیه و شایدم میخواست درمورد ژان با کسی که اونو میشناسه حرف بزنه تا اطلاعاتی که سعی نکرده بود شخصا از دوست پسرش بفهمه، با حرف زدن درمورد اون کسب کنه. توی همین خیال بود که حرفی که از دهن جی یانگ بیرون افتاد، حسابی غافلگیرش کرد:

_بعدنم میتونی این مرحله رو بازی کنی! چون الان مسئله بازی نیست و ژانه! دلم میخواست دعوتش کنم خونمون و برای اون تولد بگیرم ولی نمیدونم چطور راضیش کنم، یا حتی چطور این مسئله رو مطرح کنم! پسر اون واقعا هیچ جوره راضی نمیشه!

_ چقدر سختش کردی! یه دعوت ساده است دیگه! این همه پیچیدگی نداره.

دوباره دسته رو به دست گرفت و طی یه نمایش، تظاهر به شروع بازی کرد و همزمان به این فکر کرد "شبیه گذشته نیست؟ دوستای دبیرستان منم همینکارو میکردن!" ولی یک باره چشمای ییبو گرد شد! چون یاد هر دوستی نیوفتاد! یادِ سوو و خاطرات خوبی که از تولدش تو یادش مونده بود افتاد! واقعا که چه مهمان ناخونده ای بود مرور خاطرات توی ذهنش! و البته دلیلی که باعث میشد اینبار قبل از شروع و رسیدن به کمترین رکورد ممکن، از بازی بیرون انداخته بشه!

جی یانگ که سکوت ییبو و صفحه سرخ گیم اور رو دید، فهمید حرفای اون تموم شده و دنباله ای شبیه به کمی راهنمایی یا حتی پیشنهادی وجود نداره! پس دوباره غر زد :
_حقیقتا خیلی تعجب کردم دیدم اومده خونه شما ارشد وانگ! اگه اون به حرف شما گوش میده خوشحال میشدم اینکارو انجام بدینو شما باشید که اونو دعوت می کنید تا تولدشو جشن بگیریم!

_ من دعوتش کنم؟!

_آره به عنوان یه بزرگتر!

ییبو فکر کرد و دسته بازی رو رها کرد. با خم شدن روی دکمه دستگاه و خاموش کردنش، برگشت سرجاشو وانمود کرد درحال حاضر تمرکزی برای ادامه بازی نداره. بنابراین جی یانگ نمیتونست به این شک کنه که رفتار ییبو از سر متمرکز شدن روی بحث، از سر علاقه و توجهش به ژانه! و نه ادامه اون بازی تکراری و مسخره!

_ پس میخوای برای ژان تولد بگیری؟
خب میدونی که معمولا بچه های همسن و سال شما سخت گیر نیستن برای تدارکات تولد و با یه سوپرایز کوچیک میتونن حسابی شاد بشن و از کول همدیگه بالا برن! بعدشم تا سالها خاطراتشونو مرور کنن و بگن چه روز خوبیو اون تاریخ داشتن! پس لزومی نداره سخت بگیری، فقط برو بهش بگو، یا... فقط انجامش بده!

➤𝑾𝒓𝒐𝒏𝒈 𝑵𝒖𝒎𝒃𝒆𝒓 Onde histórias criam vida. Descubra agora