موقع برگشت از مدرسه، دوباره صدای پدال زدن های اون همکلاسی خنگولش رو شنید! بازم داشت اون رو تا خونه مثلا بدرقه میکرد؟" نکنه فکر کرده بادیگاردمه؟ پوف با من شوخی نکن!"..
ژان سرشو لحظه ای سمت جی یانگ چرخوند و با دیدن قیافه خنگش که متعجب و با دهانی باز ساختمونا رو میدید، آهی کشید. "تو مغزِ بادم زمینیت چی میگذره؟ تو کدوم عالمی؟ "
_میگم ژان...
"اوه بلاخره حرف زد!" ژان گوشاش رو تیز کرد و با لبخند ملیحی منتظر شد اون پسر حرفشو کامل کنه.
_بنظرت.. خب...
_میشنوم..
_بنظرت.. بنظرت... بِ نَ ظَرِ تُ...
ژان هرچقدر با روی باز منتظر شد اون خنگول حرفشو بزنه، نزد. درنهایت سنگین ترین اخم قرن روی پیشونی ژان نشست و اون رو سرجاش متوقف کرد.از بریده بریده حرف زدنای جی یانگ، بهم ریخته بود مخصوصآ وقتی حسابی از سر فهمیدن حرف اون کنجکاو شده بود! یجورایی اون پسر انگار داشت کنجکاوی های ژان رو سر حرفای نگفتش به سیخِ عذاب میکشید!
"بنال دیگه!"
ژان به پسر با همون اخمش نگاه کرد و دید جی یانگ پرتِ پرته و داره برای خودش همینطور پدال میزنه و جلو میره!"واد د هل؟! کودن من اینجام!"
همونجا ایستاد و از دور جی یانگ رو زیر نظر گرفت. شاید حدود ده متر که پدال زد متوجه نبود ژان شد و به خودش اومد! "بلاخره چشایه کورش وا شد؟" جی یانگ اما هراسون از دوچرخه پایین پرید و اطرافش رو گشت و مغاره های اطراف رو سرک کشید؛ جز پشت سرش که ژان با لب های باز شده از تحیر "کودن" بودن اون، میخکوب ایستاده بود. "انصافا چرا برنمیگردی پشتتو ببینی! غیر از خنگِ کودنِ احمقِ ابله، حالا کورم شدی؟".جی یانگ درحالی که کَلَّش رو با انگشت شست وسط جاده می خاروند، ژان رو برحسب اتفاق! کااااملا بر حسب اتفاق!! چنان بر حسب اتفاق!!! پیدا کرد انگار نه انگار که به لطف سنگی که ژان به پس کلش پرت کرد دیدش و البته انگشت فاکی که موقع چرخیدن سمت ژان، غیب شد! ولی خوب بیاید مثل ژان خودمونو به اون راه بزنیم که انگار همچین چیزی نشده! "شتر دیدی ندیدی"
دوان دوان به طرف ژان اومدو با تعجب پرسید :
_چیزی شده؟
" تو خودت چته نابغه!"
_ نه تو چت شده ؟ خیلی تو فکری انگار!!
جی یانگ سرشو پایین انداخت و دستاشو توی جیب شلوارش فرو کرد.نمیدونست چطور باید حرفشو به زبون بیاره پس نگاهشو دوباره سمت ژان بلند کرد و اینبار چشمش خورد به باکس کتاب هایی که توی دست ژان قرار گرفتن. یه سوژه برای فرار از زدن حرفش!
به باکس اشاره کرد و با نگرانی پرسید :
_اینا سنگین نیستن؟ میخوای من برات بیارمشون؟ژان نگاهی به باکس انداخت. حقیقتا چرا! دستاش درد گرفته بودن و از اونجا که خجالت می کشید درخواست کمک کنه، منتظر شنیدن همچین پیشنهادی از جی یانگ بود! سریع سری به نشانه موافقت تکون داد و باکس کتاب ها رو با گونه های صورتی شده و نگاه سر به زیر به طرف جی یانگ دراز کرد، اما هرچقدر صبر کرد دید از سنگینی دستاش کم نمیشه!
YOU ARE READING
➤𝑾𝒓𝒐𝒏𝒈 𝑵𝒖𝒎𝒃𝒆𝒓
Fanfiction⇚نِیم : Wrong Number ✘کاپل : ʸᶤᶻʰᴬᶰ 【ژانر : [𝓒𝓸𝓶𝓮𝓭𝔂] - [𝓡𝓸𝓶𝓪𝓷𝓬𝓮] - [𝓢𝓶𝓾𝓽] 】 ◀هپی اند. ⏱پایان یافته. . . ★ [تریلر] . . آروم باش، قرار نیست اتفاقی بیوفته! از اعداد بی آزارتر نداریم!! جز...اعداد روی اون مرسوله! اعداد روی اون پوس...