به لباس فارغ التحصیلیش نگاه کرد و لبخندی زد که همزمان صدای جی یانگ رو شنید که بهش گفت :
_آخرین روز مدرسمونم به خوبی تموم شد! هی لباست خیلی بهت مياد پسر!ژان لبخندی به جی یانگ زد و سری به تایید تکون داد. یجورایی انگار باهم راحت تر شده بودن. شایدم جی یانگ با دیدن لبخند های ژان این احساس بهش دست میداد! درحالی که از مدرسه برای همیشه بیرون میرفتن، ژان خطاب به جی یانگ و رو به صفحه گوشیش گفت:
_دلم میخواست ییبو لباسمو ببینه!
_خب بده ازت عکس بگیرم!ژان به خودش اومد و دید مقابل فروشگاه ایستاده و انگشتاش رو با علامت پیروزی بالا برده و جی یانگ داره ازش عکس میگیره!
_بخند!
جی یانگ گفت و ژان ناخودآگاه خندید! یه خنده واقعیو پر رنگِ دندونی!جی یانگ گوشی رو پایین آورد و با لبخند به تصویر ژان نگاه کرد و گوشی رو طرف پسرک که مشتاق بود خودشو هرچه زودتر ببینه، گرفت. ژان به تصویر خودش نگاه کرد و غر زد :
_خیلی کوتوله و چاق شدم اینجا!... صورتم نسبت به بدنم اندازه نخود شده!جی یانگ سرکی به عکس ژان کشید که ژان اشتباهی دستش روی دکمه ارسال رفت و وحشت زده به "دیده شد" پایین عکسش خیره شد. با شونه های پایین افتاده از غم گفت:
_خب فرستادم!..
صبر کن! اوه اون نوشت خیلی بهم میاد و الان دیگه یه بزرگسال شدم!جی یانگ با خنده به ژان با گونه های صورتی شده از خوشحالیش نگاه کرد. لباشو غنچه کرد و با اخم تظاهری به ژان گفت:
_هنوز بزرگسال واقعی نشدی که!
_چی؟ برام نوشته پوستر پشت سرت!
_چی؟ژان با چشمای اکلیلی مقابل پوستر ایستاد و به اون اشاره کرد :
_ این پوستر تبلیغاتیو میگه که تو عکسم بود! آهان عکس اون وسیله رو داره! این وسیله خوبیه! شاید بشه گفت عاملی برای شروع عشق! چون منو به عشقم رسوند! یه معجزه و یه حس ناب! تقدس خالص!جی یانگ با تعجب و حیرت زده به پوستر دیلدو خیره نگاه کرد و انگشت اشاره اش رو طرفش دراز کرد و با مکث گفت:
_ مطمئنی همینو میگی؟_آره دیگه! وقتی داشتم سفارشش میدادم هیچوقت فکرشو نمیکردم همچین چیزی باشه!
جی یانگ با کف دستش، کتف ژانو گرفت و با چشمای گرد شده اون رو عقب کشید و با صدای بلندی گفت :
_این تبلیغ دیلدوئه ژان!_چی؟ دی.. دیلدو؟
ژان با حیرت از فهمیدن اسم اثر زمزمه کرد و با دنبال کردن اشاره چشمی جی یانگ به پوستر ، اسم لاتین وسیله رو دید و اوهی کشید! چه چیزی کشف کرده بود!
_که دیلدوئه!_اره! مگه نمیدونی؟..
جی یانگ با تردید از ژان پرسید چون تو کتش نمیرفت ژان همچین چیزیو بگه! اصلا واقعا ژان منظورش همین وسیله بود یا یه چیز دیگه؟
ژان اما شوکه از فهمیدن اسم واقعی اون کوفت قرمز ، چیزی که حتی ییبو اونو نمیدونست! با ذوق جفت کف دستشو روی پوستر گذاشت و روی اون خم شد :
_معلومه که میدونم! خودم یدونه ازشو دارم! رنگشم قرمزه!
_چییییی؟؟؟ همیییینوووو؟
YOU ARE READING
➤𝑾𝒓𝒐𝒏𝒈 𝑵𝒖𝒎𝒃𝒆𝒓
Fanfiction⇚نِیم : Wrong Number ✘کاپل : ʸᶤᶻʰᴬᶰ 【ژانر : [𝓒𝓸𝓶𝓮𝓭𝔂] - [𝓡𝓸𝓶𝓪𝓷𝓬𝓮] - [𝓢𝓶𝓾𝓽] 】 ◀هپی اند. ⏱پایان یافته. . . ★ [تریلر] . . آروم باش، قرار نیست اتفاقی بیوفته! از اعداد بی آزارتر نداریم!! جز...اعداد روی اون مرسوله! اعداد روی اون پوس...