مغزت طوری ساخته شده که به مسائل دشوار بیندیشد و تورا به جایی برساند تا دریابی آنچه را که ابتدا خارج از فهم تو بوده است از آن پس می شود خامه ی زندگی ات. مابقی کسالت بار و بی ارزش است.
دوست داشتن دیگری یک جور بیماری روانی است که بیمه های اجتماعی پوشش نمیدهند.
زیستن در لحظه
ناممکن است اگر نتوانی
فراچنگ اوری
ثانیه های گریز پا رامرگ همیشه مثل اجل معلق سر میرسد و در عین حال سروقت و با حوصله کارش را انجام میدهد مانند عبارت زیبایی که به ذهنت خطور میکند
به آنی بند است اما آنی ابدی.به گستره کرانه شرقی تا کرانه غربی و تا بی کرانگی شاید. در این ساحت مفهوم زمان گم میشود. از این منظر ممکن است قبل از اینکه به پایان عمرت برسی،مرده باشی و مرگ حقیقی،زمان انحلال و فروپاشی است لحظه ای که باقیمانده وجودت نیز به ناگاه و به تمامی محو میشود و به عدم بازمیگردد.واین بیان حال من بود.
از دست رفتن رویاها به مراتب اندوه بار تر از مرگ موجودی زنده است.گاهی اوقات به خودم میگویم اصلا منصفانه نیست.هر وقت این شور و هیجان را در دنیای واقعی نمی یافتم،در خلوت خود به این احساسات خفته میدان میدادم تا بیدار شوند.بدین سان تجدید خاطرات به اسبابی برای برانگیختن احساسات ارزشمند و حتی بقا تبدیل مشده بود. به سان بچه گربه ای که درون جیب بزرگ پالتو بدن خو.د را جمع کرده ، جای گرم و نرمی پیدا کرده و به خواب ناز فرورفته.
فکر میکنم عشق همان سوخت ضروری ست که به ما امکان ادامه زندگی را میدهد. ممکن است ان عشق روزی تمام شود یا ممکن است به جایی نرسد. اما حتی اگر از بین برود یا یک طرفه هم باشد،باز هم میتوانی به خاطره ی دوست داشتن یا عاشق کسی بودن بچسبی و این منبع ارزشمندی از گرماست.
خاطرات هرچقدر هم واضح باشند نمی توانند در مقابل نیروی زمان ایستادگی کنند.
ممکن است عقیده ی پیشا افتاده ای بنظر برسد،اما دنیا بسته به نگاهی که به آن داریم ممکن است زیر و رو شود. نحوه ی افتادن شعاع نور خورشید بر چیزی می تواند سایه را به نور یا نور را به سایه تغییر دهد. مثبت منفی و منفی مثبت می شود.نمی دانم این صرفا خطای دید است یا سازوکار ذاتی دنیا.
کمابیش همه ما نقاب میزنیم. چون بدون نقاب نمیتوانیم در این دنیای وحشی زنده بمانیم. زیر نقاب روح شریر،صورت ساده و بی پیرایه ی یک فرشته و زیر مقاب فرشته،صورت روحی شریر خوابیده است. اینکه فقط این یکی یا ان یکی را داشته باشی غیر ممکن است.
حقیقت این است که شکست هایی که زندگی برای ما به همراه می اورد،بسیار بیشتر از پیروزی هایش
است و حکمت واقعی از این حاصل نمیشود که بدانیم چطور کسی را مغلوب کنیم،بلکه از یادگیری پذیزش شکست حاصل می شود.
البته که بردن خیلی بهتر از باختن است.در این بحثی نیست.اما بردن یا باختن تاثیری بر اهمیت و ارزش زمان ندارد.در هر صورت زمان همان زمان است.یک دقیقه یک دقیقه و یک ساعت یک ساعت است.باید پاسش بداریم.باید خود را با زبردستی با زمان وقف دهیم و هرجقدر از خاطرات ارزشمندمان را که می توانیم پشت سر بگذاریم این انچه است که بیشترین اهمیت را دارد.