مواقعی هست که یک فکر به واقعیت و حقیقت نزدیکتره تا یه عمل. تو میتونی هر چی دلت خواست بگی،میتونی هر کاری دلت خواست بکنی،اما نمی تونی به خودت دروغ بگی.-خوشحالم که همه چیز رو نمیدونیم
از اینکه تمام جواب ها رو نمیدونیم و نمیتونیم توضیح شون بدیم، درست مثل فضا.شاید مُجاز نیستیم همه چیز رو بدونیم. کنجکاوی خوبه و سوال ها همیشه از جواب ها مهم ترند. مثلا اگه می خوای درباره ی زندگی بیش تر بدونی، این که چه شکلی کار و پیشترفت میکنیم، اون وقت سوال ها نقش مهم تری از جواب ها دارند. سوال ها افق دید رو بازتر میکنند، فاصله ها رو کم و کمکمون میکنند کم تر احساس تنهایی کنیم.این طور نیست که همه چیز با علم و دانش حل و فصل بشه. من ندونستن رو ستایش میکنم. ندونستن بخشی از طبیعت ماست.باید هم باشه. درست مثل فضا.تاریک و کشف نشدنی.البته نه به طور کامل.
جهان جای تاریک و ناشناختهایه، اما نه به تمامی و همین تا اندازه ای باعث دلگرمی میشه.معنای وجود من در پرسشی است که زندگی برایم مطرح کرده است. یا برعکس، من خود پرسشی هستم که برای دنیا مطرح شده ام و باید پاسخم را با جهان در میان بگذرام. در غیر این صورت به پاسخ دنیا وابسته خواهم بود.
تجربه فقط برای رانندگی خوب نیست، همه جا به درد میخوره. تجربه حتی از سن و سال هم مهم تره. همیشه باید دنبال تجربه های جدید باشیم. تجربه بهترین را آموزش و یادگیریه.
یه چیز هایی تو زندگی درمان قطعی تنهایی و روز های بارونیاند، مثل معما ها، اما متاسفانه تعدادشون کمه. هرکدوم از ما باید به دنبال حل معمای خودش باشه.
هربار که خاطره ای تداعی میشه، تغییر میکنه چون یه امر مطلق نیست. داستان هایی که براساس واقعیتند، معمولا با تخیل نقاط مشترک بیش تری دارند تا با واقعیت. داستان ها و خاطرات یادآوری و بازگو می شن و هرکدوم نوعی از روایتند. داستان ها بهترین راه برای یادگیری اند. ما به واسطه ی داستان ها بهتر همدیگه رو میشناسیم. درحالی که واقعیت تنها یکبار اتفاق می افته.
این تصور که سعادت ما در این است که تا پایان عمر تنها در کنار یک نفر باقی بمانیم،نه یک حقیقت ازلی و ابدی، بلکه باوری است که دوست داریم حقیقت داشته باشد.