بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم.
حدس میزنم که تنها من نیستم که چنین ترسی دارد.
نژاد انسان به شکلی عجیب از پیرشدن بیشتر میهراسد تا از مردن.بابابزرگ عاشق درخت هاست، چون درخت ها اهمیتی به افکار آدمها نمیدهند.
مرد هنوز به خاطر میآورد عاشق شدن چه حسی دارد؛ این آخرین خاطره ایست که رهایش میکند. عاشق آن دختر شدن مثل این بود که در خودت نگنجی. به همین دلیل هم بود که رقصید.
کسی که برای زندگی شتاب داره در واقع برای مرگ عجله میکنه.
وقتی ذهنی میمیره خیلی طول میکشه تا بدن اینو بفهمه. بدن انسان اخلاق کاری خارقالعادهای داره. یک شاهکار ریاضیه.تا آخرین پرتو نور دست از کار نمیکشه. ذهن ما بی حدومرزترین معادله هاست و اون زمانی که بشر حلش کنه، قدرتمندتر از وقتی خواهیم بود که تونستیم به ماه پرواز کنیم.
رازی بزرگتر از انسان تو کائنات وجود نداره.فقط زمانی شکستخورده محسوب میشی که دست از تلاش برداری.
یک فکر بزرگ را هرگز نمیشه روی زمین نگه داشت.
-معلم مجبورمون کرد یه داستان دربارهی اینکه وقتی بزرگ شدیم میخوایم چیکاره بشیم، بنویسیم.
+خوب تو چی نوشتی؟
-نوشتم که در درجه اول میخوام تمرکز کنم که کوچیک بمونم.