🎭Part 2⚰

501 98 52
                                    

نامجون با سر پایین وارد شد‌.
_جیمین، امشب‌ تولدت رو عمارت تهیونگ جشن می‌گیریم.

چشم‌هاش درخشید و ذوق زده لب زد:
_واقعا؟!

نامجون سرش رو بالا آورد و به جیمینی که کنار جونگ‌کوک ایستاده بود نگاه کرد.
_آره! جونگ‌کوک عکس‌هارو نشونت داد؟!

جیمین شونه بالا انداخت.
_عکس چی؟!

_جونگ‌کوک تصمیم گرفته مستقل زندگی کنه. صبحونه‌تون رو بخورین بعدش سه تایی می‌ریم خونه هارو ببینیم.

جیمین بهت زده خندید.
_هیونگ امروز تولدمه!  بعد تو می‌خوای بریم برای جونگ‌کوک خونه بخریم؟!

نامجون آهی کشید.
_جشن شبه. پس بهونه نیار و همراه‌مون بیا.

نامجون دوباره از در بیرون رفت و تماسش رو وصل کرد.
جیمین به سمت جونگ‌کوک برگشت. اخم‌هاش رو درهم فرو برد و انگشتش رو تهدید آمیز سمتش گرفت.

_وای به حالت امشب توی تولدم ببینمت. از زندگی کردن پشیمونت می‌کنم.

***


روی صندلی چوبیِ جلوی آینه‌ نشسته بود و به تصویر خودش نگاه می‌کرد.
مدام یک جمله توی ذهنش تکرار می‌شد و برق‌ هیجان از چشم‌هاش عبور می‌کرد.

"_کیم تهیونگ برای تولد هجده‌ سالگیت جشن باشکوهی رو داخل عمارت خودش ترتیب داده."

احساس غرور‌ باعث شد سرش رو بالا بگیره و گوشه‌ی لبش با تکبر و خشنودی بالا بره.‌

باد ملایم سشوار به همراه حرکات ماهرانه‌ی آرایشگر با برس گرد، موهای ابریشمیش رو حالت می‌داد‌ و به طرف بالا هدایت می‌کرد و پیشونی سفیدش رو آشکار می‌ساخت.

_تموم شد قربان.

با خاموش شدن سشوار و کنار رفتن آرایشگر، از روی صندلی بلند شد و درحالی که دکمه‌های بیژامه‌ی راحتیش رو باز می‌کرد، به سمت لباس‌هایی که مرتب روی تخت چیده شده بودن، رفت.
_می‌تونی بری

با بسته شدن در اتاقش، شلوار چسبون و مشکی رنگ رو از روی تخت برداشت و به تن کرد.
پیراهن سفید و مردونه‌ش رو پوشید و دکمه‌ی‌ اولش رو باز گذاشت‌.
کت مخمل و سرخ رنگی رو که به مناسبت تولدش، توسط بهترین‌ها، طراحی و دوخته شده بود رو به تن کرد و مقابل آینه ایستاد.

گوشواره‌هایی که از طلای سفید ساخته و با یاقوت تزئین شده بودن رو از داخل جعبه بیرون آورد و به گوش‌هاش آویخت.
انگشتر‌های ظریف و ساده‌ش رو به دست کرد و به خودش نگاه کرد.
درخشنده و نایاب؛ دو لقبی بود که جیمین به خودش نسبت داد.

Buried Alive JIKOOK-KOOKMINWhere stories live. Discover now