نامجون با سر پایین وارد شد.
_جیمین، امشب تولدت رو عمارت تهیونگ جشن میگیریم.چشمهاش درخشید و ذوق زده لب زد:
_واقعا؟!نامجون سرش رو بالا آورد و به جیمینی که کنار جونگکوک ایستاده بود نگاه کرد.
_آره! جونگکوک عکسهارو نشونت داد؟!جیمین شونه بالا انداخت.
_عکس چی؟!_جونگکوک تصمیم گرفته مستقل زندگی کنه. صبحونهتون رو بخورین بعدش سه تایی میریم خونه هارو ببینیم.
جیمین بهت زده خندید.
_هیونگ امروز تولدمه! بعد تو میخوای بریم برای جونگکوک خونه بخریم؟!نامجون آهی کشید.
_جشن شبه. پس بهونه نیار و همراهمون بیا.نامجون دوباره از در بیرون رفت و تماسش رو وصل کرد.
جیمین به سمت جونگکوک برگشت. اخمهاش رو درهم فرو برد و انگشتش رو تهدید آمیز سمتش گرفت._وای به حالت امشب توی تولدم ببینمت. از زندگی کردن پشیمونت میکنم.
***
روی صندلی چوبیِ جلوی آینه نشسته بود و به تصویر خودش نگاه میکرد.
مدام یک جمله توی ذهنش تکرار میشد و برق هیجان از چشمهاش عبور میکرد."_کیم تهیونگ برای تولد هجده سالگیت جشن باشکوهی رو داخل عمارت خودش ترتیب داده."
احساس غرور باعث شد سرش رو بالا بگیره و گوشهی لبش با تکبر و خشنودی بالا بره.
باد ملایم سشوار به همراه حرکات ماهرانهی آرایشگر با برس گرد، موهای ابریشمیش رو حالت میداد و به طرف بالا هدایت میکرد و پیشونی سفیدش رو آشکار میساخت.
_تموم شد قربان.
با خاموش شدن سشوار و کنار رفتن آرایشگر، از روی صندلی بلند شد و درحالی که دکمههای بیژامهی راحتیش رو باز میکرد، به سمت لباسهایی که مرتب روی تخت چیده شده بودن، رفت.
_میتونی بریبا بسته شدن در اتاقش، شلوار چسبون و مشکی رنگ رو از روی تخت برداشت و به تن کرد.
پیراهن سفید و مردونهش رو پوشید و دکمهی اولش رو باز گذاشت.
کت مخمل و سرخ رنگی رو که به مناسبت تولدش، توسط بهترینها، طراحی و دوخته شده بود رو به تن کرد و مقابل آینه ایستاد.گوشوارههایی که از طلای سفید ساخته و با یاقوت تزئین شده بودن رو از داخل جعبه بیرون آورد و به گوشهاش آویخت.
انگشترهای ظریف و سادهش رو به دست کرد و به خودش نگاه کرد.
درخشنده و نایاب؛ دو لقبی بود که جیمین به خودش نسبت داد.
YOU ARE READING
Buried Alive JIKOOK-KOOKMIN
Fanfiction_تو جرات میکنی برام شرط بذاری؟! جونگکوک چشمهاش رو بست و به سرعت داد زد. _دوست پسرم شو!! جیمین بهت زده خندید و متقابلا فریاد زد: _چی؟! تو...چی گفتی؟! دیوونه شدی؟! من ازت متنفرم!! _ب...رام مه...مهم نیست. ب...بهم در..دروغ بگو که دو...دوستم دا...