Part19

364 98 67
                                    

هی سلام من برگشتم😉

امیدوارم حالتون خوب باشه 😁💖

ووت و کامنت برای این پارت یادتون نره😘

_____________________________________________________



با احساس گرمای نور خورشید روی صورتش چشم هاش رو باز کرد.

سرش هنوز روی سینه ی لویی بود و ضربان قلب آرومش و مدل نفس کشیدنش نشون می داد که اون هنوز خوابه، هری از فرصت استفاده کرد و به آرومی جابه جا شد و سرش رو از روی سینه ی لویی برداشت و کنارش دراز کشید و مشغول تماشا کردن اون صورت بی نقص شد.

مژه های بلند و بور و موهای فندقی رنگ و صورتی تقریبا گرد با گونه های برجسته و بینی ای کشیده و در آخر لب هایی باریک و نرمی که صورتی رنگ بودن و اون ته ریش زیباش. از نظر هری لویی یک الهیه زیبایی بود.

هری به دیشب فکر کرد، به رابطه ای که مطمئن بود که نه خودش فراموشش میکنه و نه لویی.

لویی دیشب برای اولین بار به اون گفت که دوسش داره و اون هم به لویی اعتراف کرده بود. درسته که توی این چند وقت با رفتارشون به هم عشق می ورزیدن اما حالا که به زبونش آورده بودن یه حس خاصی رو درون هری به وجود آورده بود.

هری توی فکر بود که با تکون خوردن لویی به خودش اومد.

لویی به بدنش کش و قوسی داد و چشم هاش رو به سختی باز کرد، چون هنوز هم احساس خستگی می کرد.

با باز کردن چشم هاش یه جفت زمرد رو جلوی صورتش دید و بلافاصه متوجه لبخند گلو گشاد هری شد.

لویی با حالت خواب آلود گفت.

لویی: صبح بخیر لاو

هری: صبح توهم بخیر، اگر خسته ای بازم استراحت کن.

لویی هوفی کشید و گفت.

لویی: نه لاو باید برم، تا الانم دیرم شده.

هری کمی ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد و لبخندش رو نگه داشت.

لویی همینطور که به هری خیره بود گفت.

لویی: درد که نداری؟

هری لبخند خجالت زده ای زد و سرش به نشانه منفی تکون داد. لویی سرش رو جلو برد و بوسه ی نرمی روی پیشونیه هری نشوند که باعث شد هری چشم هاش رو برای چند لحظه ببنده.

لویی صورتش رو روبه روی صورت هری نگه داشت و با ملایمت گفت.

لویی: دیشب حالت خوب نبود.

هری با نگاه آرومش جواب داد: اشتباه میکنی، حالم خوبه خوب بود. فقد با اینکه داشتمت انگار نداشتمت.

لویی آهی کشید و گفت.

لویی: هی لاو این حرف رو نزن، تو حتی اگر جسم من رو کنار خودت نداشته باشی روح من رو قطعا داری.

MY DRAGON KINGDonde viven las historias. Descúbrelo ahora