Part7

452 113 48
                                    

های من اومدم با پارت جدید😉💙💚

قسمت قبل شاهد ورود هری با داستان بودیم💖

ممنون از عشقی که بهم دادین🙂💖

این پارت اسماته💙💚🔞

___________________________

لویی همینطور به اون پسر خیره بود که پسر سرش رو بالا آورد و به چشمانش خیره شد.

هری وقتی سرش رو بالا آورد، مردی رو دید که لباس های چرمی به رنگ قهوه ای به تن داشت و موهای فندقی رنگش رو باد به رقص درآورده بود، چشمان آسمانیش به شدت می درخشید و اخمی بین ابروهاش وجود داشت و با نگاه جدی و کمی حیرت زده به اون خیره بود.

لویی قدم های خودش رو پیش برد که باعث شد پسر به آرومی با اون نگاه ترسیدش که از روی اون بر نمیداشت از لبه ی آب نما بلند بشه و دستانش رو به پشتش ببره.

لویی وقتی به پسر نزدیک شد از اون پرسید: گروسیه جدید هستی؟

هری با صدای بم و لرزونش جواب داد: بله قربان.

لویی نگاه خریداری به بدن بی نقص اون پسر انداخت و پوست رنگ پریده و زیبای اون رو تحسین کرد و لیسی بر لبانش زد و سرش رو تکون داد و بدون حرفی اونجا رو ترک کرد.

هری با تعجب به دورشدن اون مرد عجیب خیره بود که با صدای هانا به خودش اومد و به داخل رفت.

****

نیمه شب شده بود و تام به دستور ملکه به پیش اون رفته بود.
ملکه دست به سینه در اتاقش قدم میزد و کاملا معلوم بود که عصبیه. تام همینطور که روی صندلی نشسته بود و پاهای خودش رو روی میز گذاشته بود و درحال گاز زدن به سیب درشت و قرمزی بود.

ملکه با شتاب به سمت اون چرخید و فریاد زد.

تارا: واقعا هیچ فکر یا نقشه ای نداری. سه هفته از ازدواج من با پادشاه میگذره و من هنوز باردار نشدم.

تام با دهن پر خنده ای کرد و گفت.

تام: آروم باشید بانو. این اتفاق شاید تا سالها بعد هم نیوفته و این عصبانیت شما بی مورده.

تارا تک خنده ی حرس داری کرد و گفت.

تارا: من تا دو هفته ی دیگه باید باردار بشم چه به طور طبیعی و یا با جادو جنبل اما این اتفاق می افته مطمئن باش.
من نمی ذارم نقشه هام نابود بشه. و لبخند مرموزی بر لبانش نشوند.

****

لویی که تازه از پیش اژدها هاش بر می گشت به اتاقش رفت و از داخل اتاق ندیمه ی بیرون اتاق رو صدا زد.

ندیمه به داخل اومد و بعد از تعظیمی با نگاه سوالی به پادشاه خیره شد.

لویی همینطور که درحال عوض کردن لباس هاش بود گفت.

MY DRAGON KINGTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang