پارت4(شما دیوونه اید)

25 5 0
                                    


جین نامجون نسبت دیر تر به خونه رسیدن
نامجون
داشتیم وارد خونه میشدیم تا ببینیم چه خبره که کوک اومد بیرون
-کوک دوستای این پسره بدحوری دنبالشن فکر کنم به پلیس هم خبر دادن ولی زیاد نمی تونیم قایمش کنیم
+باشه من حلش میکنم تو کار های ازدواج رو شروع کن
-ازدواج ؟؟؟ازدواج کی ؟
+منو جیمین زود باش برو کارت شناسایی این پسر رو پبدا کن و بیار شب عقدمونه
_خوب باشه
جین
از تعجب دم در اوردم
وای خبر رو ببین کوک تبریک میگم عروسی تو رو هو دیدیم شکر ایول جیمین رو مال خودش کرد کوک بالاخره یکی پیدا شد که قلب یخی تورو اب کنه قیامت نزدیکه
+منو دیوونه نکنید
باشه چشم
+باشه جین تو با من بیا
بله کوک
+اصلا از دم اتاق جیمین جدا نشو به ادم ها هم بگو دور و بر خونه رو خوب کنترل کنن فکرش خیلی خوب کار میکنه اصلا دست کم نگیریدش
باشه کوک اون کار با من نگران نباش
+جین نمی خوام مشکلی به وجود بیاد
جیمین
همچنان داشتم گریه می کردم خسته بودم کجا بودن چرا هیشکی نمیاد کمکم کنه و نجاتم بده
صدای در اومد خودمو بلند کردم
کیه؟
-نامجون وارد اتاق شد
ببخشید جیمین برای عقد کارت شناساییت لازمه
دیگه داشتم دیوونه می شدم دستمو کوبیدم به میز و کارتم رو از کیفم در اوردم
عروسی کیه؟
-کوک گفت امشب
هنگیدم
یعنی چی امشب ؟؟یعنی چی امشب ؟ دیوننه شدید ؟؟عقلتون رو از دست دادید؟بگو کوک بیاد من امشب ازدواج نمی کنم شما دیوونه شدید؟
-جیمین کارتتو بده
من خانواده دارم میخوام که پیشم باشن
-جیمین کوک هر چی بگه اون میشه تو هم دیگ عادت کن
من امشب ازدواج نمی کنم
جین وارد اتاق شد
+خیره چی شده ؟ مشکلی هست ؟
بگو کوک بیاد من امشب ازدواج نمی کنم با داد گفتم
+کوک رفت ولی اگه به چیزی نیاز داری ما اینجاییم حل می کنیم
زنگ بزن بیاد
کوک
کوک جین زنگ زد که جیمین حرف گوش نمیده
از همون دری که رفتم برگشتم
جیمین
داشتم دیوونه میشدم چرا این اتفاق داره برای من می اوفته
کوک
وارد اتاق شدم
+چی شده ؟چرا داد میزنی؟
-من امشب ازدواج نمی کنم
+یه تصمیم گرفتیم قبول کردی
-با چشمای پر اشک باشه ولی چرا با این عجله ؟بزار حداقل یه کم با این فکر کنار بیام بهم وقت بده اماده شم
+ارزوهات. خراب کردیم؟میخواستی شب تو ساحل که پاهات تو اب بود ازدواج کنی؟یا برای لباست میرفتی دم خونه ی بهترین طراح لباس؟پس جیمینم هم ارزوهای پرنسسی داره ببین کار خدارو
-خدا تورو لعنت کنه
خواستم بزنم تو صورتش که دستمو گرفت
-همسر تو شدن برای من بزرگترین خجالته
+پس ناراحت نباش چون قراره اسم هامون کنار هم قرار بگیره پس جیمین الان پسر خوبی شو هر چی میگن همون کارو بکن
-و دستمو ول کرد اصلا مغزم حرفاشو نم یکشید چه راحت دارم با قاتل مادرم ازدواج می کنم
+من تو رو اذیت نمی کنم مگه نه؟منو از راهم برنگردون
مادر کوک
نسبت به پدرم به من بگو من از کارای شما سر در نمیارم
که خواهرم وارد اتاق شد
میشه پسر تو به بار بدون دردسر بیاد هر جا که هست ارامشی نیست شوهر خواهر چی شده خواهش می کنم تو بگو
پدر کوک
خواهر جان لطفا بیا بیاین تا براتون توضیح بدم الان این پسره که اومده پارک جیمینه از یه خانواده ی موفقه در واقع خانواده خوبی داره و خودشم پسر خوبیه به دلایلی که نمی دونم کوک اون رو اورده چون دوستش داره چند سالیه ادم دلش نمیاد ولی باید گم و گورش کنیم اگه اینجا پیدا شه به ضررمون تموم میشه
خاله
خوب حلش کنید بفرستیم بره چرا تو خوونه نگهش داشتیم ؟
+و مشکل ما دقیقا کوکه میگه میخوام ازدواج کنم و اون پسر رو از خودمون کنم میگه ما با اونا فامیل میشیم و اینطوری پیش میریم ولی من نمیخوام ریسک کنم
خاله
خوب ریسک نکن خواهر شوهر مگه به حرف کوکه و تو همه چیز رو دست کوک سپردی بگو پسره بره
+خواهر این مشکل از منو و تو گذشته این مشکل هممونه جیمین برای ما تهدیده اگه دستمون رو بشه به مشکل میخوریم و کوک به زندان می اوفته
مادر
- من فهمیدم شما نمیخواید ولی کوک پسره رو دوست داره وگرنه با کسای دیگ...چه میدونم میگفت با فلان دختر ازدواج می کنم
این حرفا چیه خواهر ؟چرا احساسی عمل می کنی
-از زاویه ی خوب بهش نگاه کنید کوک اولین باره می خواد ازدواج کنه و در ضمن پسره هم که معلومه کیه و از کدوم خانواده ایه و ماشالله چه پسر خوشگلیه چشماش ماهه ماه دیگ چی میخواید
+تو نمی فهمی زن نمیفهمی
پدر کوک از جاش بلند شد که بره ولی مادر کوک جلوش رو گرفت و گفت
-او هم اینو نمی فهمی همسر عزیزم کوک می خواد تشکیل خانواده بده اون پسرره رو اورده اینجا یعنی می خواد ما هم دخالت کنیم می گی پسره خوش قلبه
پس میتونه کوک رو نجات بده از این زندگیش خیلی خوب نمیشه؟
تو چشمای شوهرم زل زده بودم اون هم همینطور ولی چشماشو ازم دزدید و رفت
خاله
خودت بزن و برقص تموم شد برو یه گوشه بشین اگه کوک بخواد ازدواج کنه اجازش با پدر و خالشه{پرو}
-این زنه چی زرزر می کرد
+ این همه سال براش عین مادر بودم اب و غذا دادم بهش نسبت بهش حق دارم رفته تو صف ادما
-خندم گرفن پس نیشخندی به صورتش زدم
-کسی نمی تونه به عقل پسر من برسه هر فکری هم بکنه هر کاری هم بکنه همه باید انجام بدن الان داره خودشو واسه شما ها سپر می کنه ماشالله شمام اینقده با وفا هستید که بجای اینکه تشویش کنید هعی بهش بد می گید
خاله
خندم گرفت واسه حرفش چی داره میگه
نگنه خواهر فکر کردی داره کشوری چیزی می سازه
-خواهر بده بد فراموش نکن این همه یال داشتی از سایه ی پسرم نون می خوردی اگه رو زمین می موندی از گشنگی می مردی
خاله با داد
مشکل تو با ما نیست مثل همیشه با خودته تو فکر می کنی که کوک برات همسرشو میاره که تو سایه ی سرش شی و مثل مادر براش باشی کوک تورو پاک کرده شاید کوک به تو مامان بگه در ظاهر و اینم می گذره
خواهرم رفت و از اتاق خارج شد من موندم و کلی فکر
پدر داشت می رفت که خواهر زنش صداش کرد
خواهر شوهر
پدر به راانده دستور دادم بره اونور
-امشب عقد میشه؟
+نمی دونم خواهر من فکر کنم حساب کتاب کنم خبر میدم بهت
- من تابع توام ولی مگه میشه ادم تو یه روز تصمیم به ازدواج بگیره این کار برای خونه ارامش نه ناراحتی میاره این پسره کیه و از کجا پیدا شد ؟در اینده به زندان می اوفتیم لطفا خوب فکر کن خیالم اصلا راحت نیس
پدر
منم نگران بودم ولی فعلا انگار چاره ای نبود به مشاورم و رانندم علامت دادم که بیان و بریم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
دختر خاله
مامان
-بله؟
کوک داره ازدواج می کنه ؟
- با پشت دستم چنان می زنم تو دهنت !
از عمو تونستی چیزی بفهی ؟
از حرص نمی دونستم چی بگم دندونامو رو هم فشار دادم و به طرف خونه حرکت کردم
جیهوپ
تو دانشگاه دنبال یکی از هم کلاسی های جیمین می گشتیم منو ته بلکه اون ازش خبری دشته باشه برای پروژه و ایناش
و یکی رو هم پیدا کردیم
جی هوپ
کی جیمین رو برای این پروژه انتخاب کرده توی جشن یهویی غیبش زد من کهباور نمی کنم بهم پیام داده پروژه دارم میرم خارج از کشور این چه معنی میده؟
-اقا من نمی دونم و خوب پروژه داشتبم ولی برای خونه همچین پروژه که بریم خارج از کشور نیست
هوووففی کشیدم یعنی چی یعنی چه خبره نکنه براش اتفاقی بیوفته استرس تموم وجودمو فرا گرفته بود یعنی چی می تونه باشه
مشکل اینه که جیمین تلفنش رو هم جواب نمیده و در دسترس نیست
- من باهاش تماس گرفتم ولی تلفن رو بهم جواب نداده می خواستم باهم بیایم دانشگاه ولی نبود و من نگرانش شدم حتی دانشگاهم نیومده
باشه ممنونم باز اگه خبری شد بهم لطفا بگید
ته
کجا میری جیهوپ
میرم بیرون هوا بخورم
مادر کوک
هعی سوهو سوهو
سوهو
نشسته بودم توی حیاط و از هوا لذت می بردم و کیف می کردم که صدای مادرمو شنید
+بله مامان
-حاظر شو هر کی هر چی خواست بگه امروز عید منه
سوهو
هان مامانم دیوونه شده عین پرنسس ها داره می رقصه
-بزار خواهر افریتم بمیره خودشو بکشه چشش در بیاد این پسر برای داداشته با تمام قلبم حس می کنم که این پسر هم برای کوک خوبه هم ما خیلی خوبه
+خوب بزار خوشبخت شن ولی چرا اینقدر با عجله نمی دونم چرا اینقدر عجله می کنن؟
-به تو ربطی نداره اینکارا باید زود انجام بشن
زود باش پاشو بریم با عروسم اشنا بشیم مامان لطفا منو قاطیه این کارا نکن ذاتا باهم اشنا میشیم
-پسر تنبل پاشو یه کم مثل مامانت زرنگ باش ول کن این استراحت هارو پاشو
+هوففففففففففففففففففففففففف
-پاشو راه بیوفت عروسمون هم سن خودته
و طرف خونه جرکت کردیم
جیمین
سر درد بدی داشتم نه اینجوری نمیشد باید در می رفتم تو اتاق یه پنجره بود که بالکون بود به طرفش حرکت کردم و بازش کردم باید فرار یم کردم
جین
داشتم با گوشیم ور می رفتم و بازی می کردم که خاله محترم کوک اومد طبقه بالا و دید در حال بازی کردنم
-کوک تو رو کاشته اینجا ؟
+از جام بلند شدم چیزی شده؟
- نفس عمیق کشیدم و رفتم طبقه پایین و بهش اشاره کردم بیاد پایین جینم اومد
-برای چی اجازه میدی کوک با تو انیطور رفتار کنه؟
+کسی با من بد رفتار نمی کنه باز شما یه چیز کوچیک رو بزرگ می کنید کوک از من کمک خواست منم کمکش کردم این چیش بده؟
-اینش بده که داره قدرتش زیاد میشه تو مگه سرباز کوکی؟اگه میخوای از این خانواده باشی بجای اینکه بهش کمک کنی به من کمک کن تا زمینش بزنیم
+منو ببخشید خانم ولی کوک خانواده ی منه به خانواده ی دیگ نیاز ندارم
-به جهنم برو به کارت برس
+زنیکه بی عقل
در همون حین مادر کوک اومد بالا
ببین سوهو خواهرم کنجکاو شده بیاد همسر کوک رو ببینه
-زوده بگی همسر کوک چون هنوز چیزی امضا نشده هههه برای امضا هم اجازه لازمه
و خواهرم رفت زنیکه نفهم
خوب جین جیمین بالاست
+بالاست خاله جان اما و جلوشو گرفتم ....حتما خوابیده چون اصلا صداش نمیاد _خوب برو درو بزن ببین خوابیده یا نه
+نمی تونم در بزنم چون قفله
-چی؟در چرا قفله ؟
سوهو=یعنی چی؟داداشم به زور پسره رو نگه داشته؟
+نه اونطور که شما میگید نیست خاله جان این سوال هارو از خوده کوک بپرسید
سوهو=این کار رفته رفته داره عجیب می شه شب عقد هست عروس تو اتاق زندانیه به نظرم به زور داره اینکارو می کنه
-تو حسودیت نشه کسی تورو نمی دزده کوک هر کاری کنه تصمیم درستیه دهنتو ببند سوهو و جین تو هم این درو باز کن
+خاله خواهش می کنم نکن
-جین چرت نگو عروسم رو قراار نیست که همون سر عقد ببینم زود این درو باز کن
جیمین یه صدا هایی می اومد
+خاله
-جین بیا اینجا
+خاله منو تو دردسر میندازی در حالی که داشتم درو باز می کردم
جیمین
در باز شد و یه پسر هم سن و سال من و مادر کوک وجین اومدن داخل
-جیمن پسرم
ج.م=این چه زری می زد ؟
- اغوشمو براش باز کردم که حس غریبی نکنه بیا اشنا شیم
+از حام بلند شدم
من مادر کوک هستم و دستمو جلوش دراز کردم که دستمو ببوسه ولی اون بر خلاف عقایدم با من دست داد و گفت من جیمینم بهم برخورد
-معلومه پسر شهری هستی و از اداب و رسوم چیزی نمی دونی
+نه من پسر شهری نیستم و از یه خانواده ی معمولیم و اداب و رسوم هو خوب میدونم
-چی داشت می گفت این پسر
سوهو=دستمو با خوشنودی بروش بلمد کردم و گفتم منم سوهو عستم برادر کوک
+به نظر شما همه چی نرماله؟من کیم؟پسرتون منو از کجا اورده؟شب چرا با این عجله ازدواج میکنیم؟شما کنجکاو نیسیتید ؟با داد می گفتم
-گفتی پسرم تو جیمینی فهمیدیم که دانشجویی بقیش رو پسرم می دونه من همیشه تصمیم های کوک رو قبول کردم تا امروز هم ندیدم که اشتباه کنه
+شما ععقلتون رو از دست دادید؟پسرتون با عجله یه پسر رو میاره خونتون نمیدونید که چه خبره و میندازتش توب ه اتاق شب عروسی می شه و شما میاید که دستتونو بوس کنم اینه؟این طبیعیه؟
-دیگ حرصی شده بودم ببین پسرم من سال هاست منتظرم که کوک ازدواج کنه یعنی خیلی دوست دارم مادر شوهر بشم و دوست ندارم کسی تو ذوقم بزنه معلومه که پسرم رو خوب شناختی میبین یچه چشم سیاه و سرسخته دیدی هر چی که بخواد رو به دست میاره خب اعصابشم مشخصه اگه خراب بشه چشمش هیچی رو نمیبینه اینارو میگم تا با اداب درست رفتار کنی فکر کن ببیم کوک با کسی که مادرشو ناراحت کرده چه رفتاری می کنه و چی کارا که نمی کنه خیال کن
+شما دارید چیکار می کنین؟الان دارین......منو تهدید می کنید ؟
- هشدار میدم سوهو !جیمین از استرس ازدواج خسته شده نیاز به استراحت داره ما امادگی های لازم رو انجام میدیم و به طرف در رفتم ولی برگشتم رو به جیمین
- شب عروسی داریم
- +رو به سوهو خواهش می کنم حداقل تو کمکم کم التماست می کنم اینکارو باهام نکنید التماست می کنم
-تو چی داری میگی؟و رفتم پیش مادرم
جیمین با اشک رو به جین که اونجا وایساده بود
همتون بیمار روان یهستید و داد زدم همتون روانی هستید
-رفتم بیرون و در رو قفل کردم
....

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 25, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The painWhere stories live. Discover now