راویی ویو
زندگی همینطوری می کذشت
دخترک ک از این همه توجه اوکی نبود بارها میخواست برگرده
مجبور بود توی ماشین و کنسرتا کنار ته باشه
باهاش لب بکیره ک عکسش بیاد ک نگن الکین
علاقه این دو فرد خوب بود دوست داشتن همو
ولی ته ک هیچی نمیدونست پرخاشکری یوهانا ک عصبی میشه و افسرده بودنش مثل بقیه دخترا نیستش
از نظر ارمیا عادی بود ک دوست دختر ته از درون سرد باشه مثل داداشش یونگی، ک الان همه میدونن
بعضی ها هم میگن یوهانا تا الان کجا بوده، کپی برادرشه
خیلی. خوبه، خیلی بده، ا/ت هم اهمیت میداد به اینا هم نه
ا/ت سرد تر از همه ولی با یونگی ت اوکی بود
خیلیا نمیشناختنش چون استایلش خیلی شبیه پسرای کره بود
ولی این عشق نباید بیشتر شه
ته ویو
توی یه دو ماه عاشق یوهانا بودم
نمیدونستم چ کار کنم یونگی قرار بود ماجرای ا/ت رو بکهدوساعت بد
اصلا باورم نمیشد ک یوهانا انقدر سختی کشیده باشه و سرد شده باشه نخواد همه بفهمن
حالم بد بود نگران ا/ت
رسیدم خونه داشت سیب زمینی میخورد خیلی کیوت بدو بدو رفتم بغلش کردم هنگ کرده بودیجوری بغلم کرده بود بهم ارامش میداد
راستش اولین بغل بععد از دهه 16 سالگی
خیلی خوب بود خودمم بغلش کردم
نشست باهام در مورد خودم صحبت کرد خوشحال بودم ک یونگی گفت راجبم بهش باهاش صحبت کردم سعی کردم اوکی رفتار کنم
☆یوهانا
_بله
☆من با همینی ک هستی عاشقت شدم ♡
_ هی درست شنیدیم
کیم تهیونگ عاشق هن یوهانا؟
☆درسته
_باشه من برم بخوابم
☆همین اوک برو
_دو ساعت گذشت خیلی ذوق داشتم ک بهم اعتراف کرد واقعا بهش اعتیاد پیدا کردم
نتونستم بخوابم بدون در زدن وارد اتاقش شدم لخت بود پریدم روی تخت بقلش کردم
☆با حس سنگینی یه ادم ترسیدم دیدم ا/ت خوشحال بودم یکدفعه گونمو بوس کرد بدوبدو رفت دلم براش رفت سریع رسیدم به اتاقش با شلوارکم خنده ام گرفته بود