My horny omega

1.8K 53 5
                                    

ژانر : امگاورس

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ژانر : امگاورس . اسمات . ددی کینگ . هایبرید . فلاف . رمنس . فانتزی . کمدی
نویسنده : MooniShadoow

یه فیک تقریبا جنایی و کیوت و هیجان انگیزه که روندی داره که اصلا با خوندش حوصلتون سره نمیره و هر پارت اتفاقات جالبی میوفته

خلاصه فیک :

این قرصا موقتا از هیتت جلوگیری میکنن ...
گوش کردی ؟ موقت !
جونگ کوک سریعا قرصارو گرفت و از دکتر تشکر کرد
از بیمارستان خارج شد و بعد از خوردن قرصا به سمت محل کارش حرکت کرد ...

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

دستش رو توی جیبش برد تا گوشیش رو در بیاره با استفاده از نور گوشیش بتونه حداقل جلوی پاش رو ببینه ، اما خیلی ناگهانی توسط کسی کشیده شدو به دیوار برخورد کرد .
با شنیدن آژیر ماشین پلیسی که از جلوی اون کوچهی تاریک عبور میکرد ، خواست جیغی بزنه اما دست اون شخص روی لب هاش قرار گرفت و جیغ بلندش رو خفه کرد
اون فرد لب هاش رو به گوش جونگ کوک نزدیک کردو آروم زمزمه کرد :
-هیشش ! تو که دلت نمیخواد بهت آسیبی بزنم ؟ فقط دو دقیقه ساکت بمون و بزار اون پلیسای عوضی گورشونو گم کنن ... با تو کاری ندارم .

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

جونگ کوک به تهیونگ که چشماش رو بسته بود نگاه کرد
تقریبا نیم ساعت بود که تو راه عمارت کیم تهیونگ بودن
جونگ کوک داشت از همه چیزش دور میشد خونه ای که با بدبختی خریده بودش ...
شغلش توی رستوران ...
حتی اون محله ی کوچیکی که توش زندگی میکرد
میترسید این خلافکارا بلایی سرش بیارن

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

+ میخوام برگردم خونه
-متاسفم اما ما باهم قرارداد داریم و تو نمیتونی بدون من جایی بری !
+ من نمیخوام اینجا باشم ... میخوام برم
-فقط دهنتو ببند و سعی کن یکمی بخوابی
جونگ کوک خودش رو از آغوش الفا بیرون کشید و پشت به آلفا خوابید ٫بالاخره که میتونست از دست اون آلفای لعنتی نجات پیدا کنه ...

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

تھیونگ پوزخندی زد و به هیونجین نگاهی انداخت
-بهرحال جالب میشه درسته ؟
راستش ... این راهو خیلیا امتحان میکنن اما ... خب ... در مورد اون ... یطورایی وجدانم نمیزاره همچین اتفاقی بیوفته !
-بیخیال ما مافیاییم ! به چیزی غیر از منافع خودمون اهمیت نمیدیم ... میدیم ؟
اه تهیونگ تو خودتم میدونی که من زیادی عوضیم ولی ... این راه ... مطمئنی میخوای انجامش بدی ؟

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

جونگ کوک و تهیونگ توی ماشین نشسته بودن ، جونگ کوک نگاهش به خیابون ها بود
-اول میریم یکم لباس میخریم
+ چرا اینطوری شدی ؟
-چطوری شدم ؟
-اممم .... م..مهربون شدی !؟
تهیونگ تکخندی زد و سرش رو تکون داد
-شاید به دلیلی داره ... +
اوه خدایا ! نکنه میخوای بکشیم ؟ این خوشگذرونی هام برای آرزوهای قبل از مرگمه ؟
تهیونگ نگاه کوتاهی به امگا انداخت و دوباره به جاده خیره شد
-این مزخرفات چیه ؟ فقط قراره یچیزی رو بهت بگم !
+ نکنه میخوای پدرمو بکشی ؟
- فقط صبر کن تا بفهمی چی میخوام بهت بگم !
جونگ کوک سرش رو تکون داد و دوباره به بیرون خیره شد

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

جونگ کوک با چشمایی که گرد تر از اون نمیشد به آلفا خیره شد
+ م..منظورت چیه ؟
ازت خواستم باهام قرار بزاری ...
+ مسخرم میکنی ؟
-به قیافم میخوره که شوخی کرده باشم ؟
جونگ کوک توی جاش تکونی خورد و نگاه کوتاهی به تهیونگ انداخت
-نمیخوای جوابمو بدی ؟
+ ن..نه ... معلومه که نه !
تهیونگ که از جواب امگا تعجب کرده بود ، سعی کرد خونسرد بمونه ...
-چرا ؟ + چون ... تو ... نمیدونم . فقط نمیخوام باهات قرار بزارم
-میدونستی اولین کسی هستی که بهش درخواست دادم ؟ و اولین نفری هم هستی که ردم کرده !
جونگ کوک نگاهی به پیشخدمت ها که سفارششون رو روی میز میذاشتن انداخت هیچ چیز عجیب تر از این نمیتونست بشه که اون الفا بهش پیشنهاد داده بود !

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

خب ... باشه منتظرت میمونم . زود میای ؟
تهیونگ نگاهش رو از امگا گرفت و نفس عمیقی کشید انگار دیگه نمیتونست حرفی بزنه ...
فقط سرش رو تکون داد و لحظه ی بعد جونگ کوک خداحافظی کرد و از ماشین خارج شد
جونگ کوک با کنجکاوی کمی خم شد تا ببینه الفا در چه حالیه و چرا هنوز حرکت نکرده ...
تهیونگ نگاه دیگه ای به امگا انداخت جونگ کوک با دیدن اینکه آلفا هم بهش خیره شده ، لبخند کیوتی زد و براش دست تکون داد
تھیونگ هم فقط سرش رو تکون داد و سریعا از اونجا دور شد .

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

آقای جنون بعد از حدودا 5 دقیقه سکوت ، نفس عمیقی کشید و با لحنی که سعی میکرد هم عصبی نباشه و هم قانع کننده باشه گفت :
همراه من میای ...
جونگ کوک نگاهش رو پدرش بود و همچنان سکوت کرده بود
آقای جنون که کم کم داشت نگران حال پسرش میشد ، گفت :
لازم نیست خودتو انقدر ناراحت کنی ... فکر میکنم تو زندگی هر امگایی یه آلفای عوضی پیدا میشه درسته ؟
آقای جئون کلی تلاش کرد تا بتونه حرفی به پسرش بزنه تا آرومش کنه .
جونگ کوک با صدایی که بزور شنیده میشد بالاخره بحرف اومد :
+ شما ... ا..از کجا میدونید ؟
_چیو از کجا میدونم ؟
+ از کجا ... مطمئنی که ... اون ازم استفاده کرده ؟

____________________________۰۰۰۰۰۰۰۰۰

اگه مثل یه عوضی قلبمو نشکونده بودی الان اینطوری نمیشد !
تھیونگ کمی عقب کشید و به چهره ی امگایی که درحال اشک ریختن بود نگاه کرد
-تو هنوزم دوستم داری ! اینطور نیست ؟
جونگ کوک بسرعت سرش رو به دو طرف تکون داد ...
تهیونگ به پهلو های کوک چنگ زد و دوباره تکرار کرد :
-تو هنوزم دوستم داری !!!
+ امشب بهت ثابت میشه که دوست ندارم کیم تهیونگ !
تهیونگ با گیجی به جونگ کوک خیره شد ...
میخواست ازش بپرسه منظورش چیه اما با شنیدن صدای آژیر پلیس و کوبیده شدن در خونه با ناباوری به امگا خیره شد
- زنگ زدی به پلیس ؟ !
__________________________________________________
ممنون میشم اونایی که خوندن لطف کنن نظرشونو به اشتراک بزارن ❤️🌸

 Vkook ficsWhere stories live. Discover now