My little omega

1.3K 36 16
                                    

📣📣📣📣📣این فیک برای مدت نا معلوم به منظور ادیت حذف شده📣📣📣📣📣📣یه فیک امگاورسه فوق العادهههههاز نظرم این فیک از بهترین فیک امگاورسیه که نوشته شده و به شخصه ازش خیلی خوشم میاددو فصل داره که هردو فصل رو میتونید داخله اکانت همین نویسنده پیدا کنید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

📣📣📣📣📣این فیک برای مدت نا معلوم به منظور ادیت حذف شده📣📣📣📣📣📣
یه فیک امگاورسه فوق العادههههه
از نظرم این فیک از بهترین فیک امگاورسیه که نوشته شده و به شخصه ازش خیلی خوشم میاد
دو فصل داره که هردو فصل رو میتونید داخله اکانت همین نویسنده پیدا کنید

ژانر : امگاورس / امپرگ / فانتزی / اسمات / هپی اند / فلاف

نویسنده LeeTelma

Part of fic ↓

قدرتاتو به کسی نشون نده بفهم..تو یه اصیل زاده ای ... کسی نباید بفهمه

' جونت تو خطرہ '

′ سعی نکن جلوی اعضای پک الفاهارو کنترل کنی ′

اگه بقیه بفهمن خیلی بد میشه

حرفای همیشگی که میگن ... از بچگی شنیدم ... همشونو حفظم ... از بچگی یاد گرفتم جلوی بقیه بگم یه الفای معمولی ام..ولی چرا ؟
چون جونم تو خطره.
حتی بقیه ام تشخیص نمیدن من یه اصیل زاده ام چون رایحه ام براشون آشنا نیست .
تنها چیزی که میدونم اینه که من یه اصیل زاده ی لعنتی ام که هم پدرش و هم مادرش الفا بودن .
من یه اصیل زاده ام که به راحتی میتونه همه رو ، حتی الفا هارو کنترل کنه.
اصیل زاده ای که سال ها وجود نداشته .
آخرین اصیل زاده قرن ها قبل از بین رفته و دلیلش رو افراد کمی میدونن.
ولی منه لعنتی یه اصیل زاده ام.
اصیل زاده ای که اگه الفاهای پک های دیگه بفهمن وجود داره میکشنش..
اصیل زاده ای که قدرت های باور نکردنی داره ولی نمیتونه هیچ جایی ازشون استفاده بکنه .

__________________________________________

به سمتش قدم بر داشتم.
با هر قدمی که بر میداشتم محکم تر زانو هاشو بغل میکرد و تقریبا گریه اش بند اومده بود .
جلوش زانو زدم و با چشمای گردش بهم زل زد ... رایحه اش باعث میشد مست بشم ... اون امگای من بود..
با بدن ظریف و زیبا اون پسر جوون امگام بود.
جفت من بود .

__________________________________________

" جفتمی ... مارکت کردم ... چته ؟ مشکل داری"
" اره مشکل دارم تو با اجازه ی کی مارکم کردی"
با نیشخند لب زدم
" با اجازه خودم "
با چشم های به خون نشسته بهم زل زد و به سمت در اتاق قدم برداشت و در و باز کرد و زمان بستن کوبید .
اون الان چه غلطی کرد ؟

__________________________________________

اره از دست خودم عصبیم..منه احمق نفهمیدم چه بلایی به سرش آوردم.
مثل فرشته ها و بی دفاع چشماشو بسته و خوابیده..هنوز پارچهی سفید رو تختیم دورشه و هر از گاهی بعد از اینکه کمی تکون میخوره میپوشونمش تا کسی بدن بی نقصشو نبینه ... حتی یه ذره !
اون برای منه .
امگای کوچیک خودمه..و منم الفای احمقشم که ارزششو ندونستم .
اون سرکشه ولی خودم رامش میکنم ... ولی نه مثل کار امروزم.
اون یه فکر احمقانه بود و من احمق ترم که عملیش کردم .

__________________________________________

" نمیخوای پیش خانوادت باشی ؟ "
جونگکوک لباشو پایین آورد و سرشو به معنی نه تکون داد .
تھیونگ خندید و با انگشتش ضربه ای به بینی جونگکوک زد وگفت
" امگا کوچولوی من "
جونگکوک سعی کرد از روی پاش بلند بشه و با حرص پشت سر هم گفت
" بهت میگم به من نگو امگا کوچولو..ول کن برم ... ول کن تو لیاقت آروم بودن منو نداری ... ول کن تھیونگگگ "

__________________________________________

" یعنی نمیخوای خونه ی جدیدمونو ببینی ؟ .. باشه من با این سردرد باید استراحت کنم و تو ام که قهری پس نمیتونیم بریم و خونه رو ببینیم "
جونگکوک با تردید پرسید
" قشنگه ؟ "
که تھیونگ اهومی گفت و جونگکوک ادامه داد
" اگه سرتو ماساژ بدم خوب میشی ؟ "
تهیونگ اهومی گفت و جونگ پرسید
" میشه بکهیون و جیمین هم ببریم ؟ "
" واسه چی ؟ "
جونگکوک با لبخند برگشت و گفت
" میخوام خونمو ببینن "

 Vkook ficsWhere stories live. Discover now