هر جمعه, ساعت 6 بعد از ظهر جیمین به مدت یه ساعت لایو استریم(پخش زنده) داره. اون در مورد آخرین ترند های آرایش، برندهایی رو که پیشنهاد میکنه و اونایی رو که دوست نداره، صحبت میکنه.
همهی اینارو در حالی که مهارتهاشو توی آرایش کردن برای بینندگانی که تماشا کردن و شنیدن صداشو دوست داشتن، نشان میده، انجام میده.
اونا تبدیل شدن اون رو از چهره بدون آرایش و زیباش به فریبنده، جذاب و اغوا کننده نگاه میکنن. و هر چی بیشتر آرایش کنه، هوس انگیزتر میشه.
اون از چشمک زدن و تکون دادن مژههاش برای بینندههاش خجالت نمیکشه، اما در عین حال مظهر کیوت بودنه.
جیمین اجازه داد گَرد و پودر بُرِس، گونه هاش رو سرخ کنه.
به صفحهی نمایش لبخند زد و به قسمت چتهای کنارش نگاه کرد، جایی که سؤالات و تعریف ها میاومد.
براش رو کنار گذاشت و برق لب جدیدش رو برداشت. اونو جلوی دوربین گرفت، دست آزادش پشت اون بود تا دوربین روش فوکوس کنه.
اسم برند و رنگ برق لب رو قبل از اینکه بازش کنه و شروع به مالیدن روی لب های نرم و از هم باز شدهاش کنه، گفت و توضیح داد.
درخشش و صورتی بودن برق لب باعث شده بود که لب های درشتش حتی بزرگتر و نرم تر از قبل به نظر برسه.
جیمین برای جلوه و نمایش لب هاشو به هم زد و مزه کرد. تازه می خواست شروع به حرف زدن کنه که صدایی بلند از آشپزخانه اومد و به دنبال اون صدایی بلندتر:
"فاک!"جیمین با لبخندی بامزه و سرگرم کننده روی لب های براقش، گلوش رو صاف کرد.
در حالی که به دوربین نگاه می کرد گفت:
"من معذرت میخوام، اون فقط دوستِ دست و پا چلفتیمه که آپارتمانم رو باهاش شریکم."جیمین در حالی که کامنتی را با صدای بلند میخوند لبخند زد:
'دوستت باید خودشو نشون بده.'
و متوجه شد که چجوری چند تا کامنت دیگه هم همینو میگن..."فکر کنم دیرش شده باشه."
جیمین گفت و لباشو خیلی کیوت جلو داد و آویزون کرد.
"ولی میتونم بهش بگم که شماها..."جیمین نگاهش رو از روی صفحه دور کرد و جونگکوک رو دید که با لبخندی شرمنده و دستپاچه، مقابل درِ اتاق خواب جیمین وایستاده.
"متاسفم."
جونگکوک زمزمه کرد و با دستاش نشان داد که چجوری یه کاسه رو روی زمین انداخته و به ده تا تیکه تبدیل شده.جیمین خنده ای کرد و سرشو تکان داد.
جونگکوک به خودش و بعد به سمت در ورودی اشاره کرد و بیصدا به جیمین گفت که داره میره.جونگکوک به جیمین، جایی که روی لبه تختش نشسته بود و نور مقابلش اونو شبیه ستارهی یه فیلم میکرد،نگاه کرد.
اون لباس حمام ابریشمی صورتی پوشیده بود که روی شانههاش آویزون بود و ترقوهاش رو نمایان میکرد.
البته، این یک حرکت هوشمندانه بود که به مخاطبانش اجازه میداد تا شانه ها و گردن لخت اونو ببینن و فقط با ابریشم صورتی که سینهاش رو پنهون کرده بود اونارو اذیت کنه.
جیمین دوباره سرشو تکان داد و قبل از اینکه باز به صفحهی چتی که حالا بینندههای کنجکاو بیشتری پیام هاشون رو ارسال میکردن نگاه کنه، آخرین لبخند رو به جونگکوک زد.
'میتونه واسمون دست تکون بده؟'
'ما میخوایم اونو ببینیم!''چند سالشه؟'
'خوشتیپه؟!'
___𝓼𝓽𝓻𝓪𝓾 𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 𝓴𝓲𝓼𝓼𝓮𝓼___.
.سلاام...
این یه وانشاته که من تو چن تا پارته کوتاه آپش میکنم.
امیدوارم دوسش داشته باشین:)لطفاً ووت یادتون نرهಠ◡ಠ
YOU ARE READING
|Strawberry Kisses🍓|
Short Story|completed| "باید همو ببوسید!" جونگ کوک با صدای بلند خوند. "کی باید کیو ببوسه؟هوم؟!" _______________ •جیمین مشغول آرایش کردن برای بینندگانشه که دوست و هم اتاقیش ،جونگکوک، بهش میپیونده. و وقتی بینندهها اونو می بینن ،بلافاصله کلی اون تعریف میکنن. و...