"من"
...
جونگکوک فقط طوری که جیمین بشنوه زمزمه کرد.
جیمین با دهنِ باز نفسی کشید و لحظه ای بعد جونگکوک با لبای مشتاق و حتی زبونی مشتاق تر اونو می بوسید که جیمین هم با ناله ای آروم ازش استقبال کرد.جونگکوک هومی کرد و دستاشو دور جیمین که بازوش رو گرفته بود تا خودشو بین بوسهی شلخته و خیس ثابت نگه داره، حلقه کرد.
بزاقِ جونگکوک که با برق لب جیمین قاطی شده بود روی چانه جیمین ریخت.
جونگکوک از روی رضایت هومی کرد که جیمین یه دفعه ای جابجا شد و با زانوهاش شروع به زدن روی پاهاش کرد.
وقتی که پاهاشو از هم فاصله داد و باز کرد، جیمین یه زانوشو دو طرف رانهای جونگکوک گذاشت و بدون شکستن بوسهی عمیقشون، جایِ خودشو راحت کرد.یه دفعه انگار که تنها شدن.مثل اینکه هیچ دوربینی،بینندهای، وجود نداشت انگار نه انگار که سیلی از کامنت تو صفحه ی چت بود..فقط اونا بودن،فقط دو تا دوست که توی دنیایی که فقط به خودشون تعلق داشت،همو میبوسیدن.
جونگکوک سرشو به طرف دیگه خم کرد تا بوسهشون رو عمیق تر کنه، و در همون حال که حلقهی دستاشو از دور کمرِ جیمین، باز کرد و باعث شد رب دشامبر جیمین به پایین سر بخوره و پشتشو برای بینندگان نمایان کنه.
جونگکوک ثانیه ای رو تلف نکرد و دستاشو روی پشت گرم جیمین گذاشت و در حالی که زبونش تویِ دهنشو میگشت و میلیسید ،نوازشش کرد.
جیمین در حالی که جونگکوک عقب کشید تا نفسی بکشن ، ریه هاشو پر از هوا کرد، آب دهنشو قورت داد اما وقتی جونگکوک بهش یکی از اون چشمکایی رو که گاهی اوقات بهش میزد رو زد، لبخندی زد.
چشمکایی که معمولاً برای تفریح زده میشدن و شیطنت آمیز و خنده دار بودن، اما در حال حاضر چیزی کاملاً متفاوت می گفتن.
جونگکوک از پشتِ جیمین به دوربین نگاه کرد. وقتی که جیمین یهدفعه شروع به مکیدن گردنش کرد، کاری که بدون شک براش یه هیکی بزرگ-حدود سه تا هر طرف گردنش، که البته اون هنوز اینو نمی دونست-به جا میذاشت ،هیسی کشید.
جونگکوک به دوربین پوزخندی زد:
"اگه ما رو ببخشین، من و جیمین یه سری کارهای مهمی داریم که باید انجام بدیم."
قبل از اینکه به دوربین چشمکی بزنه و خاموشش کنه، اضافه کرد: دفعه بعد می بینمتون.جیمین گردن جونگ کوکو وِل کرد و لباشو به لبای جونگکوک کوبید و با گرسنگیای که شدید تر میشد بوسیدش.
جونگ کوکم قرار نبود هیچ چیزی چیزی از سمت جیمینو قبول نکنه و رد کند.برعکس، قرار بود هر چی که می خواست رو بهش بده.و وقتی بعداً جیمین رو وادار کرد که بیشتر بهش التماس کنه، البته که اونو هم بهش میداد.
و بعدشم یه ذرهی دیگه...
___𝓼𝓽𝓻𝓪𝓾 𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 𝓴𝓲𝓼𝓼𝓮𝓼___
.
.
خب تموم شد:))
واقعاً متاسفم که یه وقفهی خیلی بلندی افتاد برای آپ کردنش.من سرم خیلی خیلی شلوغ بود و اصلأ نمیرسیدم بیام.
بازم معذرت میخوام از کسایی که میخوندن و کامنت میزاشتن و منتظر بودن.
امیدوارم که دوسش داشته باشین.
و نظر و ووتم یادتون نره لطفاً 🫂🤍
YOU ARE READING
|Strawberry Kisses🍓|
Short Story|completed| "باید همو ببوسید!" جونگ کوک با صدای بلند خوند. "کی باید کیو ببوسه؟هوم؟!" _______________ •جیمین مشغول آرایش کردن برای بینندگانشه که دوست و هم اتاقیش ،جونگکوک، بهش میپیونده. و وقتی بینندهها اونو می بینن ،بلافاصله کلی اون تعریف میکنن. و...