p19:مدرک غیر منتظره

1.1K 196 8
                                    

صبح روز بعد هه سو قرصی خورد تا سردرد ناشی از ساعت ها بحث کردن با پدرش که از شب قبل هنوز ادامه پیدا کرده بود خوب بشه.باید به پارک برمیگشت و دوربینش رو برمیداشت قطعا تا الان شارژش تموم شده بود.سریع لباس هاش رو پوشید و به سمت پارک رانندگی کرد.با دیدن تعدادی پلیس با تعجب اطرافش رو نگاه کرد و دوباره به راهش ادامه داد.جای قبلی و اطراف سنگ رو گشت اما خبری از دوربینش نبود فحشی داد و دوباره گشت.با پیدا نکردن دوربینش به بخش خدماتی پارک رفت تا ببینه توی قسمت وسایل گمشده هست یا نه.

هه سو:سلام آجوشی،عذر می خوام من دوربینم رو دیروز توی بخش شمالی گم کردم،شما پیداش نکردید؟

مرد:سلام صبر کنید تا ببینم دوربینی توی وسایل گمشده هست یا نه،بعد از یک ربع مرد با دوربینش برگشت

هه سو با خوشحالی تایید کرد که دوربینشه و با پس گرفتنش به خونه برگشت.درست حدس زده بود شارژ دوربین تموم شده بود پس توی شارژ گذاشت تا بعدا سر فرصت چیز های ضبط شده رو ببینه...

جیمین با دیدن کابوسی از خواب پرید به شدت عرق کرده بود نگاهی به اطرافش کرد،تهیونگ رو کنارش و نامجون رو روی صندلی روبه روش دید که غرق خواب بودن،ساعت رو چک کرد یک ربع به ده بود،به قدری شب قبل استرس کشیده و نخوابیده بودن که حتی نامجونی که هر روز زودتر از بقیه صبح زود بیدار میشد تا الان خوابش برده بود،البته شانس اوردن که توی بخش خصوصی بیمارستان بودن که رفت و امد زیادی نداشت.رئیس بیمارستان اصرار داشت بهشون اتاقی برای استراحت بده اما قبول نکردن می خواستن فردا وقتی از استیبل شدن وضعیت جونگکوک مطمئن شدن فوری به بیمارستانی در سئول منتقلش کنن.
به سمت اتاق جونگکوک رفت و از شیشه ای که داخل معلوم بود بهش نگاه کرد،دیشب با التماس های زیادش راضی شدن تا کوک رو به اتاقی ببرن که شیشه داشته باشه و اونا بتونن ببیننش چون ملاقات ممنوع بود.با دستش اشکی که چکید رو پاک کرد،باورش نمیشد چنین اتفاقی افتاده،حاضر بود خودش میمرد ولی یک خراش هم روی دست جونگکوکش نمیدید.عشق در عین شیرین بودن،تلخ هم بود.
با دیدن پرستاری که به سمتش می اومد نگاهش رو از جونگکوک گرفت.

جیمین:سلام،حالش بهتره؟مشکلی نیست؟میتونیم منتقلش کنیم؟

پرستار:سلام الان میرم چک میکنم بهتون اطلاع میدم

جیمین تند سری به نشونه تایید تکون داد.

تهیونگ:سلاممم،وای بدنم خشک شد روی این صندلیا،ببینم زیبای خفتت به هوش نیومد؟

جیمین:سلام نه هنوز،پرستار رفت چکش کنه

تهیونگ دستی به موهای اشفته جیمین کشید و توی یک حرکت محکم بغلش کرد و فشارش داد.

جیمین:آیی تهیونگی ولم کن،چه علاقه ای به له کردن من داری؟

تهیونگ:غر نزن،دارم بهت انرژی مثبت میدم!

《 𝒄𝒐𝒏𝒇𝒆𝒔𝒔𝒊𝒐𝒏 》                                               ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDove le storie prendono vita. Scoprilo ora