𝑴𝒚 𝒍𝒐𝒗𝒆𝒍𝒚 𝒇𝒂𝒎𝒊𝒍𝒚
𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐
𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒍𝒊𝒙
᪥❁᪥❁᪥قدم های خستهش رو به داخل خونه برداشت و با پیچیده شدن بوی شیرین پرتقال و کوکی های تازه زیر بینیش با لذت پلک هاش رو روی هم گذاشت و ریه هاش رو با عطر شیرین امگاش پر کرد.
بی سرو صدا به سمت آشپزخونه ی کوچولوی گوشه ی خونه رفت و با دیدن پسرک مو نقره ای که با لبخند دوست داشتنی درحال درست کردن کوکی های کشمشی بود، دستش رو دور کمر ظریف امگا حلقه کرد و بوسه ای روی گوش مخملی امگاش کاشت.
پسر با پیچیده شدن عطر اقیانوس و حس کردن گرم های دلنشین آلفاش لبخندش عمیق تر شد، به طرفش چرخید و دستش رو دور گردنش حلقه کرد و بوسه ی کوتاهی رو لب های سرخ وخواستنی آلفاش زد.
-زود برگشتی خونه بینی.
چانگبین حلقه ی دستش رو دور زندگیش تنگ تر کرد و پیشونیش رو به پیشونیه پسر مو نقره ای چسبوند.
-زود کارم رو تموم کردم تا پیش امگای شیرین و اون دوتا وروجک هام باشم؛ داشتی چیکار میکردی لیکسی؟
فلیکس با همون لبخندی که رو صورت پرستیدنیش خونه کرده بود خم شد و کوکیِ تازه ای رو از ظرف برداشت و به طرف چانگبین گرفت.
-داشتم برای کوچولوهام کوکی میپختم، میخوای امتحانش کنی؟
چانگبین بلافاصله گازی از کوکی زد و بعد بوسه ای روی دست های پشمکیه پسر نشوند؛ این امگای پرتقالی زیادی برای چانگبین شیرین و خواستنی بود.
-مثل همیشه خوشمزهست؛ عجیبه خونه چرا انقدر ساکته؟! بچه ها کجاان؟!
هنوز خیلی از گفتن این حرفش نگذشته بود که با حس کردن دست های ظریفی که دور پاش حلقه شدن لب هاش به دو طرف کشیده شد.
-خسته نباشی بابایی.
خم شد و دخترک مو قهوه ای رو محکم در آغوش گرفت، بوسه ای روی گونه های سرخش و بعد بوسه ی دیگه ای روی بینی دکمه ای دختربچه کاشت.
-فقط چند ساعت گذشته پس چرا من انقدر دلم برای فرشته کوچولوم تنگ شده بود؟!
دخترک با شنیدن این حرف با ذوق دست های کوچولوش رو به هم کوبید و بوسه ای رو گونه ی چانگبین زد.
-منم دلم برای بابایی تنگ شده بود.
فلیکس با دیدن صحنه ی دوست داشتنی رو به روش لبخند دندون نمایی زد و موهای ابریشمی دخترکش رو نوازش کرد، با دیدن برگه ی سفید نقاشی دست بورا با ذوق گفت:
-اوه فرشته کوچولوی من داشت نقاشی میکشید؟
بورا تند تند سر تکون دادو نقاشیش رو به طرف فلیکس گرفت.
-خدای من خیلی قشنگه بورایا، این... این منم؟!
و به پسرک کک و مکی داخل نقاشی اشاره کرد.
-اوهوم این فلیس آپائه اینم چانگبین آپائه اون دوتا هم من رو داداشییم.
فلیکس درحالی که چشم هاش از خوشحالی برق میزد نقاشی رو از دست دختر بچه گرفت و با دقت نگاهی بهش انداخت؛ چانگبین بعد از دیدن نقاشی قشنگ دخترکش، دست های بورا رو بوسید.
-نقاشی بنفشکم* خیلی قشنگه؛ راستی بوگوم کجاست؟!
با دیدن گرگ کوچولوی قهوه ای که داشت دور تا دور خونه میدوید و عروسک بیچاره ای که توی دهنش گرفته بود رو این ور و اون ور پرت میکرد سرش رو به نشونه ی تاسف به طرفین تکون داد.
-مثل همیشه این وروجک خونه رو گذاشته رو سرش.
بورا رو روی زمین گذاشت و همین طور که تکیه اش رو به میز غذاخوری داده بود به پسرک شیطونش نگاه کرد.
-باورم نمیشه انقدر زود بزرگ شدن!
فلیکس قدمش رو به سمت الفا برداشت و خودش رو داخل آغوش گرمش جا کرد و سرش رو روی سینه های چانگبین گذاشت.
با حلقه شدن بازو های قدرتمند چانگبین دور کمرش لبخند آدامسیی زد، نفس عمیقی کشید و عطر دوست داشتنیش رو داخل ریه هاش فرستاد.
-نمیشه دیگه نری سرکار... تو همین مدت کم هم خیلی دلم برات تنگ میشه.
خنده ای به چهره ی کیوت فلیکس کرد و پیشونیش رو عمیق بوسید.
-امگا کوچولوی من زیادی لوس شده.
فلیکس ناراحت لب زیرینش رو بیرون داد و با اخم از چانگبین فاصله گرفت.
-نخریم.
-باشه باشه امگای پرتقالی من ناراحت نشو حالا.
خم شده و بوسه ای رو لب های شیرین و پفکی فلیکس زد برای چشیدن اون بهشت سرخ زبونش رو نرم روش کشید؛ بورا بلافاصله به طرف داداش کوچولوش که داشت با چشم های گرد شده بهشون نگاه میکرد برگشت و چشم هاش رو با دست های کوچولوش پوشوند.
-بین...
-خیلی شیرین و پرستیدنی هستی امگای پرتقالی من.
✫✫✫✫
بورا: اسم دختر به معنی بنفش.
امیدوارم دوستش داشته باشین^^
ووت و کامنت فراموش نشه کیوتیا♡︎
دوستتون دارم ♥︎(˘ ³˘ )
ČTEŠ
𝑀𝑦 𝑠𝑐𝑒𝑛𝑎𝑟𝑖𝑜𝑠~❁
Povídkyاین بوک شامل سناریو های متنوع از کاپل های مختلفه امید وارم دوسش داشته باشین^^ می تونید کاپل ها و ژانر های مختلفی رو که دوست دارین کامنت کنید تا براش سناریو بنویسم.