𝓢𝓮𝓬𝓻𝓮𝓽 𝓕𝓸𝓻𝓮𝓼𝓽{𝓗𝔂𝓾𝓷𝓵𝓲𝔁}

243 29 8
                                    

𝑺𝒆𝒄𝒓𝒆𝒕 𝑭𝒐𝒓𝒆𝒔𝒕𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐𝑯𝒚𝒖𝒏𝒍𝒊𝒙᪥❁᪥❁᪥

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

𝑺𝒆𝒄𝒓𝒆𝒕 𝑭𝒐𝒓𝒆𝒔𝒕
𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐
𝑯𝒚𝒖𝒏𝒍𝒊𝒙
᪥❁᪥❁᪥

قشنگه، صدای پرنده ها روی‌ درخت های گیلاس که با برگشتن فصل بهار، کلاه صورتی رنگی که با شکوفه های صورتی بافته شده بود به سر میکنن... قشنگه.

پارچه ی چهارخونه ای به رنگ آبی و سفیدی‌و روی سبزه هایی که بوی تازگی‌شون به راحتی قابل حس کردن بود پهن میکنم و روش جامی‌گیرم.

سبد پیک‌نیکی رو که با براونی، ساندویچ های مثلثی شکل و نوشیدنی پر کرده بودم کنارم قرار میدم و همین طور درازکِش به آسمون صافِ آبی رنگ بالا سرم خیره می‌شم.

یک سال دیگه هم گذشته هیون... یک سال دیگه از وقتی ندارمت، و من هنوز مثل احمق ها هر سال اولین روز بهار به این جنگل تنها پناه میارم؛ جنگل پر رمز و رازی که خاطرات تلخ و شیرینم رو تو خودش جای داده و بعد از رفتنت... شده محلی برای تزریق آرامش به دل زخم خورده‌ام.

از اون روز ببعد به جای تو، جنگل با سبزه های لطیفش تن خسته‌م رو در آغوش میگیره، به جای تو با قناری های طلایی رنگش برام آواز می‌خونه... با درخت های پیرش به حرفام گوش میکنه و با نسیم خنکش موهام رو نوازش میکنه، و به جای تو... با پروانه های رنگارنگ‌ش به لب هام بوسه میزنه.

اون روز هم هوا درست مثل امروز صاف بود و نور خورشید از لا به لای برگ درخت ها رو صورت پرستیدنی‌ت می تابید، نور طلایی رنگش باعث میشد حلقه ی کوچیکی‌ که به طرفم گرفته بودی بیشتر از همیشه بدرخشه، حلقه ای نقره ای رنگ... بوی خدافظی میداد، حلقه ای که با دست های خودت اسمم رو روش حک کرده بودی و حالا زیر سایه ی تیموتی با آرامش خوابیده.

راستی تیموتی خیلی بزرگ شده، اون نهال هلوی کوچولویی که یه زمانی باهم توی خاک جای دادیم از منم بلند تر شده! هلوهاش رنگ لپهای بوسیدنیته و به شیرینی لب هایی که زمانی هر روز و شب مهمون لب های تشنه‌م میشد.

دلم تنگه هیون... برای تموم اون شب هایی که تو آغوش گرم‌ت درحالی که موهام رو نوازش می‌کردی به خواب می‌رفتم، برای تموم اون صبح هایی که با بوسه هایی که به شیرینیه یه آب نبات پرتقالی بود از عالم رویا پا بیرون می‌گذاشم، برای لمس دست هایی که زمانی قاب صورت خندونم بودن... دلم برای با تو بودن تنگ شده.

دشت قاصدک هام خالی شده، حتی یه دونه قاصدک هم برام باقی نمونده هیون! هربار با اومدنم، توی دشت می‌نشتم و به آرزوی دوباره دیدنت قاصدکی رو مسافر باد میکردم... و حالا دیگه خبری از قاصدک نیست که با اون تورو آرزو کنم، قاصدک های من تموم شده اما هنوز آرزوم برآورده نشده! نمیشه فقط برگردی؟

گفتی به خاطر خودمه، گفتی لبخندم خورشیدیه که دنیات رو روشن میکنه ولی حالا چطور به دنیای تاریکت نور ببخشم وقتی انقدر از خورشیدش دوره؟

تو با پوشوندن دنیات با ابر سیاه قضاوت دیگران خورشیدت رو دور انداختی هیون؛ گفته بودم... بهت گفته بودم که حرف های بقیه هیچ ارزشی برام نداره و برای من فقط بودنت... داشتنت کافی بود.

گفتی به خاطر خودم ازم میگذری اما تنها دلیل خوشحالی من دیدن اون دوتا گوی عسلی رنگ شیرین چشم هات بود که ازم دریغ کردی.

قاصدک هام تموم شده... میشه برگردی؟

ای کاش واقعا حرف هام به گوشش می‌رسید، حتی جنگل هم از حرف و آرزو های تکراریم خسته شده.

چشم هام به خاطر گرمی اشک هام میسوزه، آستین لباس قهوه ای رنگم رو به چشم های خیسم میکشم و برای برداشتن نوشیدنی گازداری از داخل سبد از زمین فاصله می‌گیرم، بطریِ نوشیدنی با صدای بامزه ای باز میشه و با حس کردن خنکی‌ش حس خوبی بهم دست میده.

خواستم ساندویچی از داخل سبد کِرِم رنگم بیرون بکشم که صدایی می‌شنوم، صدا از پشت درخت پیر رو به روم بود که اطرافش با گل‌های رنگارنگ وحشی پر شده بود.

گوش هام رو برای واضح تر شنیدن صدا تیز میکنم و با پیچیده شدن دوباره ی صدا قلبم از حرکت می ایسته... صدای گریه بود.

قوطیه نوشیدنی رو روی زمین میذارم و قدم های نامطمئنم رو به سمت درخت بزرگ بر میدارم، بعد از کشیدن یه نفس عمیق به سمت دیگه ی درخت میرم.

-نه... امکان نداره! تو....

شاید قلب جنگل شکسته بود، شاید دلش برام سوخته بود و با پرتوهای نوری که از کناره های برگ ها عبور میکرد یه تصویر رویایی و درعین حال دوست داشتنی رسم کرده بود.

-ممنونم... ممنون که منتظر موندی.

حالا خنده ی قشنگش جای اشک های بلوریش رو گرفته بود و من فقط شوکه شده به چهره ی بی نقص‌ش خیره بودم؛ تو تمام این سال هااون اینجا بود... دقیقا کنارم، و به حرف هام گوش میداد و با اشک‌هاش به گل های وحشی آب میداد!

به سمتم قدم برمیداره و منی که با چشم های پر شده ناباورانه بهش خیره بودم رو تو آغوش گرمش حل میکنه و صدای بهشتی‌ش توی گوشم میشینه.

-متاسفم که انقدر طول کشید، متاسفم که انقدر منتظرت گذاشتم... خورشیدم، میشه به دنیای تاریک و سردم برگردی؟

ఌ𖦹ఌ𖦹ఌ𖦹ఌ

امیدوارم دوستش داشته باشید^^
خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم🥺💚

𝑀𝑦 𝑠𝑐𝑒𝑛𝑎𝑟𝑖𝑜𝑠~❁ Where stories live. Discover now