𝑴𝒚 𝒄𝒓𝒚𝒔𝒕𝒂𝒍 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆
𝑯𝒚𝒖𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈
𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐
᪥❁᪥❁᪥هیچکس نمیدونه چقدر طول کشید؛ اتصال اون دو تا چشم های بلوری چقدر ادامه داشت... اما انگار نه تنها چشم هاشون بلکه روح هاشون هم به همدیگه متصل شده بودن.
شاهزاده ی جوان با اون چشم های کریستالی آبی رنگش با بهت به پسر غریبه که روی درخت جا خوش کرده بود نگاه میکرد، دهنش رو چند بار بی صدا باز و بست کرد اما صدایی ازش خارج نمیشد.
اون چشم ها... اون چشم های یاقوتی رنگ زیادی برای شاهزاده ی مو قهوه ای زیبا بودن؛ انگار خورشید با گدازه های سرخ و گرما بخشش شخصا به چشم های بادومی اون پسر بوسه زده بود.
-تو کی هستی؟! چطوری وارد اینجا شدی؟! ورود به اینجا بقیر از خانواده ی سلطنتی ممنوعه!
بالاخره با همون چشم های متعجبش سوالی که چند بار تو ذهنش تکرار کرده بود رو پرسید.
-م... من...
-شاهزاده... شاهزاده همه چی روبه راهه؟!
با شنیدن صدای مردی که هر لحظه داشت بهشون نزدیک تر می شد حراسان دست پسر عجیب وغریب روبهروش رو گرفت و از پنجره به داخل اتاق کشید، دستش رو رو شونه های پسر گذاشت و اون رو به سمت پایین هل داد تا از دیدن مرد مخفی بشه.
-همه... همه چی رو به راهه فرمانده سئو.
فرمانده با اخمی که رو صورت جذابش نشسته بود سرش رو بالا گرفت و با شَک به شاهزاده که از پنجره با لبخند آدامسی بهش زل زده بود نگاهی انداخت.
-احساس کردم صدایی شنیدم، شما واقعا حالتون خوبه سرورم؟!
خوب میدونست اگه فرمانده بفهمه کسی بدون اجازه وارد کاخ زمرد شده در بهترین حالت توسط شمشیر افسانهایش، که تا الان با اون شمشیر تو جنگ های مختلف افراد مهم زیادی رو کشته، تیکه تیکه میشه! شاید به همین دلیل بود که لقب فرمانده ی خونین رو بهش داده بودن! لقبی که کاملا برازنده ی فرمانده ی قوی هیکل و ترسناک قصر بود؛ پس درحالی که دست های یخ زده اش رو توهم گره میکرد، سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه و سرش رو تند تند تکون داد.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝑀𝑦 𝑠𝑐𝑒𝑛𝑎𝑟𝑖𝑜𝑠~❁
Cerita Pendekاین بوک شامل سناریو های متنوع از کاپل های مختلفه امید وارم دوسش داشته باشین^^ می تونید کاپل ها و ژانر های مختلفی رو که دوست دارین کامنت کنید تا براش سناریو بنویسم.