𝓨𝓸𝓻 𝓥𝓸𝓲𝓬𝓮{ 𝓒𝓱𝓪𝓷𝓶𝓲𝓷 }

152 19 13
                                    

𝓨𝓸𝓾𝓻 𝓥𝓸𝓲𝓬𝓮𝓒𝓱𝓪𝓷𝓶𝓲𝓷𝓢𝓬𝓮𝓷𝓪𝓻𝓲𝓸

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

𝓨𝓸𝓾𝓻 𝓥𝓸𝓲𝓬𝓮
𝓒𝓱𝓪𝓷𝓶𝓲𝓷
𝓢𝓬𝓮𝓷𝓪𝓻𝓲𝓸

همیشه خودش رو داخل سکوتش خفه می‌کرد؛ طوری که حتی تمام روستای کوچکمون هم صدای زیباش رو از یاد برده بود!

پسر مو شکلاتی طوری سکوتش رو مثل عروسک پلیشی به بغل گرفته و به سینه‌اش فشار میداد که گویا هیچ‌وقت توی زندگی‌اش لب بازنکرده.

اون روز هم دقیقا مثل بقیه‌ی روز ها بود؛ داخل زندون سکوتش، روی صندلی چوبی کنار پنجره جا گرفته بود و مشغول خوندن کتابش بود.

نور طلایی رنگ خورشید ابریشم موهای روشنش رو بوسه میزد و رد نوازشش رو روی چهره‌ی دوست داشتنی پسر محکوم به سکوت مدرسه به جا میذاشت. انعکاس آسمون صاف توی چشم‌های کهربایی رنگش مثل بوم نقاشی با ارزشی داخل موزه‌ی کمیاب ترین‌ها، زیباترین صحنه بود.

با پیچیدن صدای بر خورد گچ با تخت سیاه زنجیر نگاهم از روی چشم‌های براقش پاره شد، و این بار قفل حرکات دست‌های آقای پارک که مشغول نوشتن چیزی روی تخته بود، شد.

-خب برای امروز بسته بچه ها؛ ولی قبل از اینکه کلاس رو ترک کنید باید مسئله‌ی شورای توسعه‌ی اجتماع رو حل کنیم. از اون جایی که هیچ‌کس برای این کار علاقه‌ای نشون نداده خودم اشخاصی رو براش در نظر گرفتم.

و به اسم‌های روی تخته اشاره کرد؛ اون لحظه انقدر حالم به خاطر بودن اسمم روی تخته گرفته شده بود که متوجه اسم اون پسر نشدم.

پسر مو شکلاتی مدرسه که تا حالا کسی صداش رو نشنیده بود برای شورا انتخاب شد! اونم در حالی که پروژه‌ی مدرسه سبک موزیکال رو برای اون سال مشخص کرده بود.

شورای انجمن وظیفه‌ی تنظیم موسیقی و رقص مراسم، و مدیرت دانش آموزا برای مراسم آخر سال رو داشتن؛ مشخصا چون همه از وظیفه‌های سخت و وقت گیر بیزارن کسی برای انجام کارها داوطلب نمیشد! نه تا وقتی که آقای پارک دانش آموز ها رو مجبور به این کارکرد.

ولی اینکه آقای پارک، کیم سونگمین هم جزو اعضای انجمن قرار داده بود طوفان همهمه‌ای توی کلاس راه انداخت، که به همین زودیا قرار نبود آروم بگیره.

اون روز بود که بالاخره شبنم صدات به نرمی روی گوش‌های منتظرم نشست؛ وقتی معترضانه "قبول نمیکنم... جز شورا بشم" رو با لکنت اما صدایی رسا توی کلاس فریاد کشیدی. ای کاش میتونستم اون لحظه بهت بگم چقدر صدای بهشتی‌ات قشنگه سونگمینا.

وقتی به خودت اومدی که تمام چشم‌های متعجب دانش آموزا رو روی خودت دیدی و خجالت زده از کلاس پا بیرون گذاشتی، و خودت رو داخل استودیوی مدرسه از نگاه‌های خیره‌ی بقیه پنهون کردی. با گونه‌های هلویی رنگ واقعا خیلی دوست‌داشتنی شده بودی مینی.

راستش اون موقع فکر نمیکردم پسری که با صداش قهر کرده برای انجمن موسیقی مناسب باشه؛ ولی وقتی برای اولین بار رقص انگشت‌های خوش تراشت رو روی کلاویه ها‌ی پیانو دیدم، برای اولین بار آواز خوندت رو شنیدم... برای یک لحظه به حقیقی بودنت شک کردم پسر تخم مرغی! اون موقع بچه ها با این لقب صدات میزدن. چون مثل داستان دختر تخم مرغی صدات رو داخل تخم مرغاحساسات زندونی کرده بودی.

صدایی که من سال‌ها میتونستم بدون لحظه‌ایی کسالت روی نت های حنجره‌اش برقصم.

هنوز اون روز‌های خاک گرفته رو به خاطر دارم؛ وقت‌هایی که با هیجان از احساسات خاموشت برام میگفتی، ولی ای کاش به جای پیامدادن با اون گوشی قدیمی حرف زدن رو انتخاب میکردی، ولی مشکلی نداشت... نه تا وقتی که میتونستم تو رو کنار خودم داشته باشم. پسر تخم مرغی که اشتباهی قلب منم داخل تخم مرغ جادویی‌اش پنهون کرده بود!

وقتی دلیل این سکوت تیره‌ات رو ازت پرسیدم... اون لحظه‌ بود که دلم میخواست تمام دنیا رو بهت هدیه کنم تا بار دیگه چشم‌های پر شدهاز مروارید های با ارزش اشک‌هات رو نبینم.

تو سکوت رو بغل گرفتی چون از بچگی کسی رو برای بغل گرفتن نداشتی؛ کسی رو نداشتیکه به حرف‌های کودکانه‌ات گوش بده پس اون‌هارو برای خودت نگه‌داشتی.

ولی با وجود بودن من کنارت بالاخره موفق به شکستن زندون تخم مرغی‌ات شدی و جمله‌ای که تمام این دو سال به انتظار شنیدنش کنارت سر کردم رو بهم گفتی؛ بهم گفتی... "من- من دوست دارم چانا".

با تمام توانم اون لحظه رو طوری توی خاطراتم حک کرده‌ام که هنوز نجوای دلشینت وقتی اسمم رو صدا زدی به خاطر دارم سونگ، وقتیاینطور اسمم رو صدا میزنی باعث میشه بیشتر از قبل اسمم رو دوست داشته باشم.

میدونم که حالا نیازی به تایپ کردن برای زدن حرف‌هات باهام نداری، ولی فقط خواستم بهت بگم... ممنون که مال من شدی پسر تخم مرغی!

To już koniec opublikowanych części.

⏰ Ostatnio Aktualizowane: Mar 23, 2023 ⏰

Dodaj to dzieło do Biblioteki, aby dostawać powiadomienia o nowych częściach!

𝑀𝑦 𝑠𝑐𝑒𝑛𝑎𝑟𝑖𝑜𝑠~❁ Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz