part 5

20 6 0
                                    

بیشتر چیز های کتاب رو میدونست ولی وقتی چشمش به صفحه بعدی کتاب که خورد جا خورد و چشماش بخاطر تعجب گرد شد و شروع کرد بلند خوندن اون کتاب برای خودش

_اگر خون آشامی عاشق انسان شود خدایان  آن را مجازات می‌کنند، در قفسی زندانی و برای همیشه بیرون رفتن از آنجا و  هرکاری را برای او منع می‌کنند

کتابو با بهت بست و روی تختش پرت کرد
موهاش رو بالا داد و نفسی از روی حرص کشید

_خب وادفاک واقعا عشق که دیگه دست خودمون نیس...

داشت برای خودش غر مزد که با صدای کسی از جاش پرید و حرفش نصفه موند

_تو خون اشامی؟

نمیدونست چیکار کنه ولی الان فقط خیلی ممنون بد که یونگی اون رو دیده اگه بقیه حرفاشو میفهمیدن معلوم نبود چی میشد

_اوه خب چیزه ینی نه من..

یونگی اومد توی اتاق و در و بست خیلی مطمئن روی صندلی اونجا نشست و گفت

_میدونی چیه؟ خب من حدس زده بودم مثلا وقتی خیلی سریع دوییدی که اون دختر رو بگیری یا وقتی که تبدیل به گرگ شدی دیگه بگم که وقتی جین داشت آشپزی میکرد دستشو که برید وقتی بوی خون رو فهمیدی یکلحظه چشمات حاله قرمزی گرفت و جلوی بینیت رو گرفتی
_فقط میخوام بگم که نترس اگه میخوای به هیچکس نمیگم و بین خودمون میمونه

صداش ناراحت بود جیمین هم اینو فهمیده بود ولی نمیدونست چرا
یونگی وقتی حرفای جیمین رو شنید واقعا دلش شکست فکر میکرد الان کسی رو پیدا کرده که میتونه بهش عشق بورزه و عاشقش باشه
حرفای جیمین مثل تیری زهرآلود بود که به قلبش خورده بود و اروم داشت تموم وجودش رو می‌گرفت
یا شایدم مثل وقتی که بچه ای بستنی مورد علاقش رو توی دستش داشته باشه و یکدفعه به زمین بیوفته میشه گفت حتی بدتر از اون

یونگی باید خودش رو جمع میکرد با اینکه فکر میکرد بعد از سال ها میتونه دنیای خاکستریش رو رنگی کنه عقب کشید، با همون ته مونده رنگی که داشت عقب کشید و همه رو سیاه کرد

از جاش بلند شد، به جیمین نگا کرد و لبخندی زد

_خب من دیگه میرم تو میتونی ادامه کتابتو بخونی

یونگی با همون هاله‌ی غمش از توی اتاق بیرون رفت و جیمین رو با کلی سوال و احساس جدیدش تنها گزاشت
جیمین دستشو گزاشت رو قلبش و صدای تند تندش رو زیر دستش حس کرد

_وای گاد چرا وقتی دیدم ناراحته احساس کردم قلبم فشرده شد؟

لرزی به جونش افتاد ولی زود کتابش رو برداشت و برای اینکه همه چیز رو فراموش کنه شروع کرد به خوندن

.........

یونگی خودش به تنهایی رفته بود تو همون زیرزمین شاید چیزی پیدا کنه اینجوری حوصلش هم سر نمی‌رفت

Magical necklace||YOONMINWhere stories live. Discover now