S3 part 9💜

6.4K 742 266
                                    

وقتی وارد خونه ی تاریکی که همه ی چراغهاش به طرز عجیبی خاموش بودن، شد، اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد نور شمعهای کوچیکی بود که تو فاصله ی دو متریش رو صورت گرد جونگکوک افتاده بودن و لبخند زیباش رو به رخ می‌کشیدن.

_کوک...

شوکه لب زد و جونگکوک قدمی سمتش برداشت :

_تولدت مبارک قلب من...

کیک رو کمی بالا، دقیقا مقابل صورت ناخوانای تهیونگ گرفت و با لبخندی که از نظر تهیونگ اون رو شبیه فرشته ها میکرد گفت:

_شمعاتو فوت کن عزیزم!

تهیونگ خندید. برای چند ثانیه چشمهاشو بست تا آرزو کنه و بعد شمعها رو فوت کرد :

_تولدت مبارک!

جونگکوک با صدای بلند تر و ذوق زده ای گفت و لبخند تهیونگ رو پررنگ تر کرد.

_ممنونم ازت فرشته!

خاموش شدن شمع ها باعث شد خونه توی تاریکی بیشتری فرو بره اما تهیونگ هنوز هم میتونست نور اضافی و غیرطبیعی ای رو از سمت تراس خونه ببینه.

هنوز چشمهاش درست به تاریکی عادت نکرده بود که با حس گرمای دست جونگکوک که توی دستش قفل شد ،محکم انگشتهاش رو فشار داد و دنبال پسر که دستش رو میکشید ،راه افتاد.

با رسیدن به در تراس، جونگکوک پرده ی حریر سفیدرنگ رو کنار زد و در کشویی تراس رو باز کرد.

لبخند تهیونگ با دیدن فضایی که جونگکوک درست کرده بود عمیق تر هم شد.
تراس بزرگی نداشتن! اما جونگکوک همون فضای کوچیک رو اون قدر با سلیقه طراحی کرده بود که تهیونگ بی اختیار به وجد اومد.

سقف تراس پر از ریسه بود و همون لامپهای ریز زرد رنگ با وجود نور کمشون اونجا رو به زیبایی روشن کرده بودن.

روی یکی از دیوار های کناری تراس نرده های چوبی وصل شده بود و روی اونها پر از گلدونهای سفیدرنگی بود که داخلش گلهای رنگارنگی قرار داشتن.

مبل چوبی دونفره ای با کوسن های سفیدرنگ رو به ویوی شهر قرار گرفته بود و میز چوبی کوچیکی هم مقابلش بود. جونگکوک جلو رفت و کیک رو روی میز گذاشت.

تهیونگ همونطور که محو اونجا شده بود کتش رو از تنش دراورد و همراه کیفش کنار در گذاشت. هوا گرم نبود اما سرمای هوا هم جوری نبود که آزار دهنده باشه:

_اینجا خیلی خوشگل شده کوک...کی وقت کردی آماده اش کنی!؟ ظهر که داشتم میرفتم این شکلی نبود!

جونگکوک شونه ای بالا انداخت و با کشیدن دستش مجبورش کرد تا بشینه:

_با جیمین درستش کردیم!

کنار تهیونگ نشست و با حلقه کردن دستهاش دور کمرش محکم بغلش کرد و سرش رو روی شونه اش گذاشت
تهیونگ هم متقابلا دستهاشو دور تنش محکم کرد و اون رو به خودش فشرد:

Broken pieces(vkook) (Completed)Where stories live. Discover now