part 8💙

5.1K 950 534
                                    


8 مارس:

سلام محرم رازم...
راستش امروز حالم اونقد بهتر شد که بتونم تو رو از بین وسایلام پیدا کنم!

خوشحالم که تو رو دارم و ناراحتم که انگاری تو این خونه بازم باید فقط و فقط با تو درد دل کنم...

بذار برات از ادامه ی اون شب تلخ بگم!

اون شب بعد از نوشتن اون چند تا خط آروم تر شدم ولی نمیتونستم تحمل کنم که کنار کریس روی اون تخت کذایی بخوابم. یعنی مطمئنم که دیگه هرگز نمیتونم رو اون تخت احساس آرامش کنم!

به سختی از بین لباس هام یه تیشرت و شلوارک پیدا کردم و پوشیدم. بعد از اون با درد وحشتناکی توی پاهام خودمو به نشیمن رسوندم و روی کاناپه ای که جلوی تلوزیون قرار داشت رها کردم!

خوب که فکر میکنم میبینم کریس حق داشت که عصبانی بشه...
حرفی که از دهنم پرید اونقدر مضحک و در عین حال وقیحانه بود که هر مردی رو تا سر حد جنون دیوونه میکنه!

اما واقعا من اون لحظه فقط از دهنم پرید! بدون هیچ منظوری!
حداقل باید بهم فرصت توضیح می‌داد و بعد اون رفتار وحشیانه رو از خودش نشون میداد!

بگذریم! دوست ندارم اون شب رو دیگه به خودم یادآوری کنم!

نمیدونم چقدر روی اون کاناپه درد کشیدم و گریه کردم که خوابم برد. صبح که بیدار شدم حس وحشتناکی داشتم!
درد شدیدی بین پاهام حس میکردم!
انگار یه تیکه از بدنم رو با چاقو بریده بودن!

نمیتونستم چشمهام رو باز کنم!
میترسیدم کریس رو ببینم که عصبانیه و ازم توضیح میخواد!
و جواب من حتی برای خودم هم مسخره بود!

یکم صبر کردم و دیدم که هیچ صدایی نمیاد. چشمامو باز کردم اولین چیزی که دیدم ساعت بالای تلوزیون بود .ساعت از دو هم گذشته بود!

از جا بلند شدم. از شدت درد لبهام رو گاز گرفتم و اشکهام دوباره سرازیر شد‌...

با دردی که نفسم رو بند اورده بود سمت اتاق خواب رفتم و درش رو باز کردم، با ندیدن کریس نفس راحتی کشیدم.
برگشتم تا سمت اشپزخونه برم و دنبال قرص مسکن بگردم که نگاهم به کاناپه افتاد و وحشت کردم.

لکه ی بزرگی از خون روی کاناپه روشن خودنمايي میکرد. چشمام به سمت پایین رفت و دیدم که‌تمام شلوارک کرمی رنگم غرق خون خشک شده اس!

Broken pieces(vkook) (Completed)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang