کاپل:مینسونگ
ژانر:فلاف♡♡♡
"هیچ وقت هیچی رو مسخره نکن چون قطعا یک روزی سرت میاد"این جملهای بود که دلش میخواست بزرگ روی پیشونیش تتو کنه تا هربار که توی آیینه نگاه میکنه بهش یادآوری بشه. چون باورش نمیشد که الان اینجا بود. روبروی اون آبنباتفروشی که روزی بابت دکور صورتی رنگش بهش میخندید و به دوستهاش میگفت فقط یه احمق امکان داره جذب این چیدمان بشه و به این مغازه بره.
ولی هیچوقت فکر نمیکرد با دیدن صاحب این فروشگاهِ نُقلی توی یکی از دورهمیهای دوستانهاش، خودش تبدیل به یکی از اون آدمهای احمقی بشه که تقریبا هر روز به اونجا میره.
آهی کشید و سعی کرد از پشت شیشه فروشندهی موردعلاقش رو تشخیص بده. با دیدن چهرهی خندون پسر که درحال جابهجا کردن جعبههای قهوهای رنگ بود بدون هیچ فکری دستگیره رو پایین داد و وارد مغازه شد.
_خیلی خوش اومدید.
پسر پشت کانتر کمرش رو صاف کرد و ترجیح داد به جای جابهجایی وسایل به مشتری که اومده بود رسیدگی کنه. با دیدن چهرهی آشنایی که اخیرا زیاد میدید لبخند محو روی لبهاش عمیق تر شد.
_اوه! مینهو تویی؟! مینهو لبخندی زد و درحالی که سمت پسر میرفت سرش رو تکون داد.
_راستش داشتم رد میشدم گفتم یه سری بهت بزنم. سرت شلوغه؟ جیسونگ لبخندی زد و به جعبههای کنار پاش اشارهای کرد.
_ برام جنس جدید اومده، داشتم میبردمشون توی انبار.
مینهو نگاهی به جعبههای روی زمین انداخت.
_اوه پس من کمکت میکنم.
جیسونگ خندهی معذبی کرد.
_نه! نیازی نیست.
اما قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه پسر روبروش دوتا از سنگین ترین جعبههارو بلند کرد.
_کجا باید ببرمشون؟
چشمهای گرد شدهاش رو به مینهو داد و برای گرفتن جعبهها از دستش جلو رفت.
_خدای من اینا خیلی سنگینن!
مینهوخندهای کرد و دستش رو عقب کشید و سمت دری که حدس میزد انبار باشه راه افتاد.
_حق با توئه پس زودتر بهم بگو کجا باید بذارمشون.
جیسونگ پلکی زد و جلوتر از مینهو سمت انبار رفت. در رو باز کرد و منتظر موند تا پسر بزرگتر اول وارد بشه. با انگشتش به گوشهای اشاره کرد.
_جاشون اونجاست.
مینهو نفس حبس شدهاش رو بیرون فرستاد. برخلاف انتظارش دوتا جعبهی توی دستش خیلی سنگین بودن و مطمئن بود اگر تا چند ثانیهی دیگه ادامه بده رگ گردنش از شدت فشاری که بهش اومده بیرون میزنه.