کاپل:چانجین
ژانر:انگست■■■
تصورش کن ... شاید یهروزی که دیگه توی خونه تنها نیستی، درحالی که فنجون قهوهات رو بین دوتا دستت گرفتی، به دیوار کنار پنجره تکیه دادی و بیرون رو تماشا میکنی؛ یادم بیوفتی...!
شاید وقتی موهای مشکیت لای انگشتهای همسرت موج میخوره و خماری رو به چشمهات القا میکنه و نور کم چراغ خواب کنار تختت حجم و سطحِ عریان تنتون رو به رخ میکشه؛ یادم بیوفتی...!شاید وقتی سرت رو روی سینهی دخترت میذاری به صدای قلبش که هم قدمترین صدا با عقربههای ساعتِ گوش میدی یادم بیفتی...!
شاید وقتی پسرت عاشق شد و گریه کرد؛ یادم بیوفتی...!
شاید وقتی پیر شدی و همسرت مرد، وقتی تنهایی توی حیاط قدم زدی و فهمیدی که سکوت حاصل از تنهایی چقدر اذیت کنندست؛ یادم بیوفتی...!
اما من... اگر بتونم بعد از تو زندگی کنم یادت نمیوفت! چون من درحالی نفس میکشم که تورو زندگی میکنم و مرگی که با رفتنت به تکتک سلولهای بدنم هدیه دادی رو میپرستم.
و تا امروز؛ من سالهاست که در غم نبودت غوطهورم و درست شدنی در کار نیست.
■■■