𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐈𝐬 𝐍𝐨𝐭 𝐄𝐧𝐨𝐮𝐠𝐡 | 𝐒𝐞𝐮𝐧𝐠𝐢𝐧

667 37 11
                                    

کاپل: سونگین
ژانر: عاشقانه/ انگست

◇◇◇

حالا که این نامه را برایت مینویسم هیچ مکان خاصی ندارم یک معشوق گم شده در تمام جهاتم. فقط متوجه‌ام که باران می‌آید.
از آنجایی که تو هستی خبر ندارم. اما کاش آنجا هم باران بیاید. کاش مثل من قدم برداری پشت پنجره و یاد تمام شیطنت‌هایمان در این لحظات بیفتی. تمام بوسه‌ها، رقصیدن‌ها و تمام آن حرفایی که برای خوشحال کردنم زیر گوشم زمزمه میکردی.
چطور باور کنم تمامی این‌هارا از دست داده‌ام؟ باعث‌و‌بانی این جدایی کی بود؟! من بودم؟... حق با تو بود من همیشه یه معشوقه‌ی افراطی بودم یا انقدر عاشقی میکردم که از وجودم کنارت زده میشدی یا انقدر سرد و افسرده که حتی وقتی کنارت نشسته‌بودم دلتنگم میشدی!
قبول دارم من آدم نرمالی نبودم حتی شاید بدترین آدمی بودم که میتونستی برای عشق ورزیدن انتخاب کنی.
الان دقیقا یک‌سال از روزی که تمام احساساتت رو توی چمدون گذاشتی و رفتی میگذره... گفتی با تمام وجود عاشقم‌ هستی و این احساسات یک روزی یا من یا تو را به کشتن می‌دهد و من آنقدری بی‌اعتماد‌بنفس و احمق بودم که ذره‌ای برای مقابله باهات تلاش نکردم.
توی این رابطه همیشه حق با تو بود. گفتی فقط عشق کافی نیست و حتی من هم این رو قبول دارم. نمی‌خواهم بگویم که برگردی، درحال مرگ نیستم و روزهایم را مثل همیشه می‌گذرانم. سعی می‌کنم با باقی‌مانده‌‌ی احساساتت در وجودم شبیه یک تومور دائمی رفتار کنم.
فقط میخواستم بهت بگم که نمیدانم آخر مرز دوست داشتن کجاست... اما تو آنچنان توی این دنیا تک جلوه کردی که تمام غمی که برایم جا گذاشتی را با تمام وجودم هر لحظه میپرستم و هرگز با هیچ خوشحالی به آن‌ها خیانت نخواهم کرد.
_دوستدار تو جونگین_

دستی روی نوشته‌های مشکی روی برگه ‌کشید. صدای رعد و برق و برخورد قطرات باران با شیشه‌ی پنجره توی اتاق تاریک میپیچید. آهی کشید و خودکار آبی رنگش رو توی دستش گرفت. کشوی میز رو بیرون کشید و نگاهی به تلنبار نامه‌های ارسال نشده داخلش انداخت. سرش رو تکون داد و بعد از برداشتن برگه‌ی سفیدی در کشو رو بست.
نفس عمیقی کشید و قلمش رو دست احساسات و حرف‌های دفن شده‌ی داخل قلبش داد.

اینجا‌هم باران می‌آید و من مثل همیشه یاد تو می‌افتم. چون تنها چیزی که لب‌هایت رو به لبخند باز میکرد شنیدن صدای باران بود. راستش من هیچوقت دوستت نداشتم؛ از اولش عاشق چهره‌ی غمگین و افسرده‌ات شدم. عاشق اون نگاه تاریکت که هربار سمتم پرتاب میشد صدای ضربان قلبم را داخل جمجمه‌ی سرم میشنیدم. عاشق چشم‌های کشیده‌ات بودم که هیچوقت کامل باز نبود و خماریش باعث میشد دلم بخواهد ساعت‌ها راجبش خیال‌پردازی کنم.
عاشق لب‌هایت، که هیچوقت لبخند نمیزد، اما اگر میزد...
نمیدانم؛ حس میکنم هرچیزی که درونم میجوشد در چهره‌ی تو خلاصه شده، یه منزوی نامتعارف!
میگویم نامتعارف چون این حجم از زیبایی برای جا گرفتن تو یک چهره‌ی افسرده زیادی بود و هست.
من عاشق تک‌تک جزئیاتت بودم‌. فرم راه رفتنت، لحن صحبت کردنت و تمام خصوصیاتی که به تو مربوط می‌شد.
راستش من هیچوقت نتونستم فراموشت کنم. روزی که دیدمت عشقت‌ مثل سیم‌خاردار دور قلبم پیچید و با پوست و خونم یکی شد. برای همین تا روزی که قلبم تصمیم به تپیدن داشته باشد، تو با منی.
شاید...شاید الان وجود فیزیکی‌ات کنارم احساس نشود، اما تصورت رهایم نمی‌کند و برای من همین کافی‌ است‌.
_دوستدار تو سونگمین_

◇◇◇

ووت و نظر یادتون نره.
_دوستدار شما توکیو_

𝗔𝗹𝗹 𝗢𝗳 𝗨𝘀 | SKZWhere stories live. Discover now