𝐇𝐞𝐚𝐯𝐞𝐧 𝐢𝐬 𝐘𝐨𝐮 | 𝐇𝐲𝐮𝐧𝐢𝐧

589 56 13
                                    

کاپل‌ : هیونین
ژانر: عاشقانه

♡♡♡

نفس عمیقی کشید...
بوی چوبی که توی شومینه‌ میسوخت تندی عطر سیگار نعنایی که بین انگشت‌های پسر توی بغلش در حال دود شدن بود رو میشکست. دستش رو دور بدن گرم پسری که بین پاهاش نشسته بود حلقه کرد و ترجیح داد با چشم بسته از این ترکیب اعتیاد آور لذت ببره.

_به بهشت اعتقاد داری؟

چشم‌هاش رو باز کرد و نگاهش رو بین موهای آبی روبروش چرخوند و همین نیم نگاه کافی بود تا دوباره دلتنگ اون رایحه‌ی میوه‌ای بشه. تکیه‌‌ی گردنش رو از تاج تخت گرفت و بینیش رو بین حجم‌ موهای جلوی چشمش فرو برد و نفس عمیقی کشید.
_بستگی داره تعریفت از این کلمه چی باشه!

جونگین هومی کشید و کامی از استوانه‌ی باریک بین انگشت‌هاش گرفت. نفس‌های گرم هیونجین‌ روی گردنش باعث سنگین شدن پلک‌هاش میشد.
_همون بهشتی که از بچگی بهمون گفتن... همون جایی که اگر آدم خوبی باشی بعد از مرگت یه فرشته‌ی مهربون میاد و میبردت!

نگاهی به ته مونده‌ی الکل توی لیوان دست پسر بزرگتر بود انداخت. خودش رو کمی بالا کشید و سیگار توی دستش رو با لیوان هیونجین جابه‌جا کرد. باقی مونده‌ی محتویاتش رو سر کشید‌ و با لبه‌ی آستینش رطوبت باقی مونده روی لب‌هاش رو پاک کرد.

هیونجین لبخندی زد چونه‌اش رو به شونه‌ی راست جونگین تکیه داد.
_تو بهش اعتقاد داری؟
_نمیدونم...شاید.
بوسه‌‌ای روی موهاش نشست.
_تا جایی که یادمه آدم مذهبی نبودی!

خنده‌ی کوتاهی کرد.
_مذهبی؟! اینجا نیمه‌برهنه تو بغل یه پسر نشستم و با همدیگه از  تلخی سیگار به گس بودن الکل پناه میبریم... با معیار‌ای هر دینی که بسنجی کافر محسوب میشم!

بدون اینکه ادامه بده به دیوار خالی روبروش و تپه‌ی لباس‌هاش روی صندلی خیره شد.
_حالا که دارم بهش فکر میکنم... نه، به بهشت اعتقاد ندارم چون برای رسیدن بهش کاری نکردم‌ و دلم نمیخواد آدم خوبی باشم‌...

به حلقه‌ی گرم دور شکمش خیره شد.
_من نمیخوام بودن با تورو بخاطر راحت بودنم بعد از مرگ از دست بدم!

بوسه‌‌ی دیگه‌ای روی موهاش نشست. سرش رو چرخوند و به چهره‌ی پسر پشت سرش نگاه کرد.
_جواب سوالم رو ندادی!

هیونجین لبخندی زد.
_من به بهشت اعتقاد دارم ولی... چیزی که تو میگی با بهشتی که من میشناسم خیلی متفاوته.

سیگار جونگین رو داخل زیر سیگاری کنار پاش خاموش کرد و روی میز چوبی کنارش گذاشت. حلقه‌ی دست‌هاش رو تنگ تر کرد و جای خودش رو با جونگین عوض کرد. روی پای پسر نشست و با دقت به اجزای صورتش نگاه کرد. گونه‌های گل انداخته‌ و چشم‌های خسته‌اش که نتیجه‌‌ی ساعت‌ها عشق بازی بودن هنوز‌ هم زیبا بنظر میرسیدن!
دستش رو بالا اورد و رد خشک شده‌‌ی اشک گوشه‌ی چشمش رو لمس کرد.
_من بهشت رو دیدم... بارها... بدون اینکه بمیرم یا آدم پاکی باشم.

𝗔𝗹𝗹 𝗢𝗳 𝗨𝘀 | SKZWhere stories live. Discover now