سوم شخص:
صدا!!! چیز عجیبیه نه؟؟
اینکه حتی وقتی قلبمون دیگه توی سینه خستمون نمیتپه گوش به شنیدن ادامه میده!! انگار منتظره...
منتظره کسی که از رفتن منصرفش کنه...
کسی که از دور داد میزنه ، نرو برگرد....
CHAPTER 1
WHEN THE WIND BLOWS
این قسمت:وقتی که باد میوزد
از دید سوم شخص:
به برگه های نُتی که کنارش ریخته شده بود نگاهی انداخت واقعا چرا انقدر سخت بود؟
نوشتن چیزی که تو ذهنش بود و هر ثانیه تکرار میشد نباید انقدر دشوار باشه مگه نه؟ نامجون با اینکه ریتم آن اهنگ را هر روز میشنید و شبیه برق درون سلول های ذهنش جریان داشت نمیتوانست متنی مناسب برایش بنویسد، انگار که سر هم کردن کلماتی که بتواند احساساتش را تبدیل به آوایی دلنشین کند حالا از هر زمانی سخت تر به نظر میرسید.
انگار هر کاری که میکرد جملات طوری که باید با یکدیگر راه نمی آمدند. بعد از ساختن این تعداد آهنگ شاید حالا ذهنش کمی به استراحت نیاز داشت.
پس با ذهنی آشفته از استودیو خلاقانهاش بیرون آمد و به سمت تنهایی جایی که میتوانست ذهنش را آرام تر کند حرکت کرد، جایی که با مرور هر گوشه اش خاطرات تلخ وشیرین قشنگی در ذهنش مرور میشد.
آهنگ infinity را پلی کرد و به سمت بلندترین نقطه سئول جایی که انگار تمام شهر زیرپایش بود به راه افتاد؛ جایی که در گذشته، دور از هیاهیو هفت پسر که به چشم همه مردم شهر شکست خورده ای بیش نبودند و از آرزو های محالشان میگفتند. حالا یکی از آن ها بعد از چندین سال درست لحظه ای در حال برگشت به آنجا است که شاید سخت اما بالاخره توانسته بود قله ی آرزوهایش را فتح کد.
پس از رسیدنش از ماشین مشکی رنگ جدیدش پیاده شد، زیپ کاپشنش رو تا چانه بالا کشید و دستش را روی لبهی سرد نرده مقابلش گذاشت؛ اجازه داد تماس آهن سرد آن با پوست گرمش شوکی به بدنش وارد کند. در حالی که این تضاد دما کمی حالش را جا اورده بود به نمای شهر خیره شد.
با خود زمزمه کرد: هیچ اتفاقی تصادفی نیست نه؟؟
چراغ خانه ای که روشن یا خاموش میشود!!! ماشین هایی که از روی پل رودخانه هان از سمتی به سمت دیگری میروند، بادی که میوزد و خورشیدی که طلوع یا غروب میکند، یعنی ذهن من هم بی دلیلنیست که آشفته و مخشوشه؟
با شدت گرفتن نسیم سردی که کمی قبل میوزید اخرین نگاهش را به نمای شهر پر سر و صدای توی دیدش انداخت و سوار ماشین شد تا به سمت خانه حرکت کند.کمی بعد از پشت سر گذاشتن ترافیکه روی پل «هان» به پناهگاه امنش رسید.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝙏𝙝𝙚 𝘿𝙚𝙨𝙞𝙧𝙚 𝙊𝙛 𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙑𝙤𝙞𝙘𝙚 | تمنای صدای تو
Fanficژانر: عاشقانه ، ماجراجویی ، درام ، هیجان انگیز ، اسمات کارکترها: نامجون ، یونگی ، جانگکوک اگر بهتون بگن صدای کسی میتونه شما رو از مرگ نجات بده ، باور میکردین؟؟ این یک داستان در مورد صداهاست... صداهایی که ما تا نیم ساعت بعد از مرگ هم قادر به شنیدنشون...