«پارت‌چهارم»

1.2K 207 6
                                    

ــــــــــ(روز بعد)ـــــــــــ

فلیکس: هیونجین بدو دیگه پس داری چیکار میکنی الان میرنا.

هیونجین در حالی که پیرهنشو داخل شلوارش جا میداد از اتاقش خارج شد: اومدم بابا اومدم چرا اینقدر عجله میکنی.

فلیکس: وای خدا هوانگ احمق. توروخدا یکم عجله کن. باید قبل ازین که اونا برن تو پارکینگ بریم تو ماشین. من واقعا در عجبم که...

هیونجین: چطور دانشگاه قبول شدم. خودم میدونم. اینو روزی ۱۰۰۰۰ بار تکرار میکنی.

فلیکس: خوبه میخوام به خوبی تو مغز نداشتت حکش کنی. حالام بدو الان میان بیرون.

هیونجین بلاخره موفق شد تمام پیرهنشو داخل شلوارش جابده و به سمت در رفت و جلوی فلیکس ایستاد.

کفشاشو از جاکفشی برداشت و مشغول بستن بنداش شد.

فلیکس پوفی کشید: وای هیون یا بلند میشی یا تنهایی میرم.

هیونجین بنداشو کامل بست و از جاش بلند شد: وای که تو چقدر عجولی اه.

فلیکس بی توجه به هیونجین کلاه سوییشرتشو روی سرش کشید و درو اروم باز کرد.

سرشو بیرون برد و سمت اتاق مینهو و هان و نگاه کرد تا ببینه خبری ازشون هست یا نه. وقتی مطمئن شد که همه چیز اروم و ساکته به هیونجین اشاره داده که دنبالش بره.

هیونجین با دیدن اداهای فلیکس خندش گرفته بود. این پسر جدا فکر کرده بود شرلوکه؟ این اداها چیبود در میاورد؟

با خنده و اروم پشت سر فلیکس حرکت میکرد.

فلیکس بدو بدو به سمت اسانسور رفت و دکمشو فشار داد و خودشو پشت ستون کنار اسانسور مخفی کرد.

فلیکس مچ دست هیونجینی که بیخیال جلوی اسانسور ایستاده بودو گرفت و کشید پشت خودش.

هیونجین با لبخند به اداهای فلیکس زل زده بود. واقعا هیچوقت فکرشو نمیکرد این پسر اینقدر بانمک باشه.

وقتی اسانسور رسید فلیکس به سرعت وارد اسانسور  شدو هیونجینم با خودش به داخل کشید.

سریع دستشو روی دکمه پارکینگ اسانسور گذاشت و تند تند فشار میداد تا در اسانسور تند تر بسته بشه.

وقتی در اسانسور بسته شد فلیکس به دیواره اسانسور تکیه داد و نفس عمیقی کشید.

هیونجین تمام مدت با لبخند به فلیکس زل زده بود.

فلیکس: هوف، خداروشکر دیده نشدیم سریع بریم سوار ماشین بشیم تا بیان.

هیونجین: حالا واقعا این شرلوک بازیا لازمه؟

فلیکس نگاه تندی بهش کرد و هیونجینم سعی کرد لبخندشو جمع کنه.

هیونجین: یعنی اره دیگه صددرصد نیازه وگرنه لو میریم.

{My Annoying RoomMate, Full}Where stories live. Discover now