«پارت‌دوم»

1.3K 232 19
                                    

ـــــــــــ(روز بعد)ــــــــــــ

فلیکس: دیشب به دور از من خوب خوابیدی؟

هان: مگه میشه بدور از تو بتونم خوب بخوابممم؟!

و اشک های خیالیش رو پاک کرد.

فلیکس: وای واقعا باید تا یه ماه این دوتارو تحمل کنیم سونگیییی؟؟؟؟ واقعا سخته بابا خیلی پسره رو مخه اصلا ازش خوشم نمیااااد.

هان درحالی که جزوه هاشو از توی کیفش در میاورد گفت: حالا اونقدرام داغون نیستن بابا. بعدشم یه ماهه زودی تموم میشه باور کن.

فلیکس نگاه مشکوکی به هان انداخت: ببینم نکنه ازین پسره خوشت اومده؟ به همین زودی جایگزین برام پیدا کردییی؟ خیانت اونم تو روز روشن؟ اخ قلبمو شکوندی جیوسنگااا...

هان با خنده توی سر فلیکس زد: این دراماتیک بازیا چین در میاریی؟ بابا میگم مجبوریم تحملشون کنیم. بعدشم کاری بامون ندارن خوبه اتاقامونم جفت همه فقط برا خواب از هم جدا میشیم خوبه دیگه.

فلیکس کلافه سرشو روی میز گذاشت: بابا لحنتی این هم اتاقی تو خوبه. این پسر لاماهه خیلی رومخ منهه!

هان از صفتی که فلیکس به هیونجین نسبت داده بود زد زیر خنده.

فلیکس سرشو از روی میز بلند کرد و به دوستش نگاه کرد: ها چیه به چی میخندی؟

هان:لامــ..لاماااا؟ وای پسرررر خیلی بش میاد.

و دوباره خندش شدت گرفت.

فلیکس شونه ای بالا انداخت: منو دست کم گرفتی؟

همونطور که هان اشکاشو از خنده زیاد پاک میکرد دید هیونجین و مینهو باهم وارد کلاس شدن.

با دیدنشون محکم به پای فلیکس کوبید.

فلیکس که دوباره سرشو روی میز گذاشته بود یهو سرشو بلند کرد و با صدای بلند خطاب به هان گفت: یااااااا پام قطع شد چیههه؟

هان دستشو روی دست فلیکس گذاشت تا صداشو پایین تر بیاره توجه دوپسری که کم کم داشتن بهشون نزدیک میشدن و به خودشون جلب نکنه.

هان: فلیکس ضایع بازی در نیارر.هیونجین و مینهو هم الان وارد کلاس شدن.

فلیکس برخلاف توصیه ای که هان بهش کرده بود سریع به سمت در نگاه کرد و با دیدن هیونجین اخماش توی هم رفتن.

مینهو با دیدن هان و فلیکس به دست هیونجین که سرشو پایین انداخته بود زد: هی هیون، بیا بریم اونجا بشینیم.

هیونجین بدون اینکه توجهی بکنه سرشو تکون داد و پشت مینهو به راه افتاد.

فلیکس: هان چرا این پسره داره به سمت ما میاد؟؟! نکنه میخواد بشینه پیش ما؟

هان: نه بابا این همه صندلی خالی میشینن اونجا نگران نباش.

مینهو با رسیدن به هان و فلیکس با لبخند بهشون نگاه کرد که هان ایستادن ضربان قلبشو به خوبی حس کرد.

{My Annoying RoomMate, Full}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora