جونگکوک:
رفتم پیش اپا
-امگات حالت بارداری نداره؟
_نه مگه چیشده
-حس میکنم رایحش مخلوط شده ولی اون رایحه ای که باهاش مخلوط شده شیرینه و خیلی ضعیفه
_یعنی ته حاملس؟
-نمیدونم جونگکوکا فقط حواست بهت باشه
_چشم حواسم هستپیشونیم و بوسید و بعد از خدافظی دوباره از ته، رفت بیرون.
رفتم پیش ته که دیدم یکمی بخاطر قهوه سرحال تر شده بود
نشستم کنارش که به حرف اومد+یادته گفتم تو خونه تشکر واقعی رو از تو میکنم؟
_اوم.اره
+نمیشه بریم خونه؟_الان دلت میخواد برگردی یا میخوای ازم تشکر کنی؟
+میخوام ازت تشکر کنم
_هومم پس چند دیقه اینجا بشین الان برمیگردمرفتم بیرون و از تو ماشین ویبراتور برداشتم و برگشتم داخل کافه
اونجا رو 24 ساعت رزرو کردم چون نمیدونستم قراره کی بریم و تا کی اونجا باشیم پس هنوز وقت اونجا موندن و داشتیم
رفتم داخل دیدم ته با خرگوشش مشغوله و باهاش داره بازی میکنه
قبل از اینکه متوجه ورودم بشه با صدای محکمی "داگ استایل رو میز" و گفتم و تهیونگ تو چشام دودو زد
استرس گرفته بود پس به حرفم گوش داداروم شلوارشو تا روی رون های سفید و تو پرش کشید پایین و رو میز داگی شد که نگین پلاگی که بعد سکس داخلش گذاشتم و دیدم
به ارومی پلاگ و از حفره تنگش بیرون اوردم و با دقت به کش اومدن حفرش و دستاش که روی میز مشت شدن و دیدم
سعی کرد خودشو منقبض نکنه و البته موفق هم بود
پلاگ و که از داخلش دراوردم دیدم که سوراخش دور هوا نبض میزنهبه محض اینکه حس کردم کامم که داخل حفره شه داره میریزه که سریع هشدار دادم که اگه یه قطره ازش بریزه من میدونم و تو
پس به سختی خودشو منقبض کرد و سعی کرد نبض سوراخشو کنترل کنه
+ددی... چیزی شده؟
_نمیخوای توضیح بدی داستان ایون وو چیه؟
+داستانی ندارهاسپنکی بهش زدم که باعث شد تنش شل بشه و یکمی از کامم از حفره ش بیرون بریزه ولی زود خودشو جمع کرد
خسته شده بودم از این بازی میخواستم زودتر به حرف بیارمش
ویبراتور و روی حفره ـش کشیدم که لرزی کرد و اروم تکون خورد که کمرشو گرفتم
_جوابمو بده ته. با ایون وو چ رابطه ای داشتی؟
+هیچی.هیچ چیزی بین منو ایون وو نبوده
_ولی جواب من این نبود
و ویبراتور و توی حفره کوچولوش فرو کردم که کمرش و قوس شدیدی داد و ناله کرد
+ق.. قسم میخ.. میخور.... اهههه.. میخورممم
_ولی گفتش که دوست پسرت بوده
+نبودههه.م..مننن و اون فقط زیاااد..زیادی...از هم بدمون می...میومد و اون چون از هم بدمون میاد اینجوری گفت
BINABASA MO ANG
sweet life🍭🍓
Romanceاسمات, امگاورس, روزمره, وانشات قسمتی از فیک: _ددی نمیخوای باورکنی من الان توی شکمم توله گرگ تورو دارم پرورش میدم؟ +باور کردم بیبی. سخته، قبول کردنش خیلی سخته.. اینکه تو چجوری.. نمیدونم چیزی نمیتونم بگم. _خب بریم پیش پاپاهات. تو دوتا پاپا داری او...