1

667 105 4
                                    

بانی عزیز،

بانی صدات میکنم چون میترسم که این نامه دست شخص اشتباهی بیوفته، و رازم فاش بشه.

نمیتونم شخصا بهت بگم، چون میترسم دوستی باارزش‌امون رو برای همیشه خراب کنه. وقتی یکبار یه لیوان میشکنه، میشه تیکه هاش رو برداشت و امیدوار بود با چسب به هم بچسبن، اما هیچوقت مثل قبل نمیشه. و این چیزیه که من ازش میترسم. میترسم بهت بگم چه حسی دارم، چون حقیقت اینکه تو من رو دوست نداری قلبم رو میشکنه. من از الان میتونم نگاه خالص انزجار روی صورتت رو ببینم. فاصله ای که بینمون خواهی انداخت. سکوتی که تنها چیز باقی مونده از ماست. پس تنها راهی که میتونم عشقم رو بهت نشون بدم میون این نامه هاس که هیچوقت قرار نیست بهت بدمشون. این فقط یه راز دیگه اس، و من تو قایم کردنشون خیلی خوبم، اینطور فکر نمیکنی؟

امروز اخرین روز از تعطیلات تابستونیه، و من دو ماه کامل ندیدمت. بعضی اوقات تو گروه بهم پیام میدادیم، اما من هنوزم دلتنگت بودم. دلتنگ چیزای ساده، مثل هر روز دیدنت تو مدرسه، لبخند به وجد اومده‌ات وقتی زنگ میخورد، جک های احمقانه‌ات که منو به خنده میندازه، جوری که بی وقفه دستم میندازی و من نمیتونم ازت دلخور بشم، فرقی نداره چه شوخی ای باشه.

ما همدیگه رو از ابتدایی میشناسیم، اما مثل الان نزدیک نبودیم.
اون موقع، به همدیگه اهمیت نمیدادیم. حالا من نمیتونم دست از فکر کردن بهت بردارم.

دوستت دارم،

جیسونگ 3>

' Wonder' minsungWhere stories live. Discover now