Part 2

97 10 0
                                    


3صبح-4-مه-2021

ساعت از نیمه شب گذشته بود.چند ساعتی بود که پشت لپ تاپ قدیمی اش نشسته بود و روی داستان جدیدش کار می­کرد.

معتقد بود که این داستان جزو بهترین آثارش خواهد شد،داستانی حماسی در مورد مقابله با ظلم،فساد و موضوعاتی از این قبیل،داستان دختری که سفیدی بود در سیاهی جهان کثیف،شاخه ای گل رز تر و تازه محصور بین بوته های خار!

کش و قوسی به بدنش داد و ماگ سفید روی میزش را که حاوی کمی نسکافه سرد شده بود از روی میز برداشت و آخرین جرعه اش را نوشید.

نوشته های جدیدش را ذخیره کرد و لپ تاپ را خاموش کرد تا کمی بخوابد،نباید برای سخنرانی فردا خسته و کسل به نظر میرسید.

احمقانه به نظر میرسید اگر با چشم قرمز با هاله سیاه دورش و دهانی که مدام با خمیازه باز و بسته میشد از سرزندگی و نشاط صحبت میکرد.

ماگ خالی از نوشیدنی را در سینک ظرفشویی رها کرد و به طرف تخت خوابش رفت،آلارمی را برای ده صبح تنظیم کرد و سعی کرد بعد از دو شب خوابی راحت و آرام را تجربه کند.

10صبح-4-مه-2021

خودش را به زور از تخت گرم و نرمش بیرون کشید و با حالتی خوابالو و آشفته نشست،ساعتش را چک کرد تا ببیند چقدر زمان برای حاضر شدن دارد.

از استرس و هیجان میل چندانی به خوردن صبحانه نداشت.تصمیم گرفت اول لباس هایش را حاضر کند و بعد مشغول نوشیدن چای تلخ هر روزه اش شود.

تاریکی احساس خفقان آوری برایش داشت،پرده هارا کنار زد و اجازه داد اندکی نور به اتاق پاشیده شود.

از کشوی چوبی و مینیمال گوشه اتاق تیشرت صورتی رنگ و نازکی را به همراه دامن بلند و سفید که پر از نقوش ریز شکوفه های گیلاس بود بیرون کشید"این لباس بوی بهار میده!"

خمیازه کشان به آشپزخانه رفت و مشغول دم کردن چای شد،با صدای تلفن نزدیک بود آب جوش را روی دستش بریزد.

با خنده تلفنش را جواب داد"چی میگی هوشی سان؟سر صبحی نزدیک بود دستم و بسوزونم"صدای مرد دستپاچه­ی مرد جوان به گوش میرسید"متاسفم کاتسو سان،خواستم بگم نیم ساعت دیگه باید راه بیافتیم"کاتسو با شنیدن این جمله شتابزده به ساعت نگاه انداخت"چقدر زود گذشت!باشه هوشی الان حاضر میشم"

Nusuma reta/ به سرقت رفتهWhere stories live. Discover now