شوگا در حالی که یه تیکه از استیکش رو میذاشت دهنش و سعی میکرد خیلی غیر طبیعی نباشه گفت:
شوگا_هوبی موهات خیلی بهت میاد !!حتی شاید خیلی بیشتر از خیلی ....
هوبی نیشخندی زد
جیهوب_واقعا؟؟ میاد بهم؟؟
شوگا_اره خیلی جذاب شدی ...
شوگا برگشت سمت جیهوب....
شوگا_این کارت در این اتاقیه که الان جلوش وایسادیم!!! تو بازش کن...
جیهوب در اتاق رو باز کرد ...
فضای اتاق اینقدر قشنگ بود که شوگا از همون پشت سر هم میتونست بفهمه جیهوب ذوق کرده....
شوگا در رو پشت سرش بست
شوگا_دوسش داری؟؟
جیهوب_شوگا خیلی قشنگه ....مرسی تو کی رسیدی تا اینا رو اماده کنی؟؟؟؟
شوگا_من همیشه وقت واسه تو دارم...
از پشت جیهوب رو بغل کرد
شوگا_میدونی که هیچ کدوم از اینا به این معنی نیست که من میخوام چیزی رو بهت تحمیل کنم ؟؟!! فقط میخوام تلاش کنیم همین!!!! هر جا نخواستی کافیه....
حرف شوگا تو دهنش موند وقتی جیهوب لباش رو وحشیانه رو لبش کوبید....
شوگا وقتی جیهوب داشت میبوسیدش رو لبش خنده اومده بود اروم لباش رو از جیهوب جدا کردو رو لب هوبی زمزمه کرد..
شوگا_اینقدر بی طاقتی؟؟
جیهوب پیشونیش رو گذاشت رو شونه شوگا
جیهوب_نگرانم یونگی!!!! دست خودم نیست که استرس میگیرم.... این واقعا به خاطر این نبوده تو رو نخواستم تو این سال ها....
شوگا_میدونم عزیزم و هر جا دیگه نتونستی کافیه به من بگی باشه؟
جیهوب_باشه !!!
شوگا سر جیهوب رو از شونه اش بلند کرد و بوسه رو از سر گرفت ....
دستاش کمر جیهوب رو به خودش نزدیک کرد و فشار دستاش رو دور پهلو جیهوب بیشتر کرد ....
جیهوب زبونش رو کشید رو لبای یونگی و لب پایین یونگی رو گاز گرفت ....
شوگا به خاطر این حرکت جیهوب محکم تر پهلوش رو به خودش فشار داد و از رون های جیهوب گرفت و بلندش کرد جیهوب تعادلش رو از دست داد....جیهوب_شوگاااا
کمر جیهوب رو گرفت و کشیدش سمت خودش و جیهوب دستاشو محکم دور شونه و پاهاشو دور کمرشوگا حلقه کرد ...
شوگا زبونش رو کشید رو گوش جیهوب و اروم زمزمه کرد.....
شوگا_تا من اینجام نترس.... از هیچ ارتفاعی نمیذارم سقوط کنی ....
YOU ARE READING
Metamorphosis
Fanfictionشاید این داستان واقعی باشه روزهای اپ هم بستگی به شما داره که چقدر ذوق کنید Couple:kookmin