به طرز عجیبی بغض نشسته بود تو گلوی کوک ...
قبلا هم با جیمین دعواش شده بود اما سر چیزای کوچیک بود و اغلبشون جدی نبود...
سر غذا و جای خواب و سخت بیدار شدن کوک برای مدرسه بوده نه مسائل جدی اینطوری.....از در ویلا اومد بیرون تا حدالامکان جلوی جیمین نباشه فعلا....
لب پایینش رو می کشید تو دهنش تا جلوی بغضی که تو گلوش نشسته بود رو بگیره.....
راه رفت... تمام حیاط رو متر کرد تا یکم اروم بشه...
دلش نمی خواست جیمین باهاش اینطوری حرف بزنه.. دلش نمی خواست جیمین نسبت بهش بی اعتماد بشه.. هر کاری که کرده بود یا می کرد فقط به خاطر خود جیمین بود....
جیمین نیم ساعتی بود وسط سالن ویلا نشسته بود و گریه میکرد. تهیونگ بغلش کرده بود و پا به پاش گریه میکرد این همه گریه حق جیمین نبود اما شاید باعث میشد جیمین حداقل با گریه کردن درد هاشو از خودش دور کنه ...
کوک برگشت تو ویلا ،جیمین هنوز وسط سالن نشسته بود و اروم تر بود ...
کوک یه نگاه کوتاه کرد و رفت بالا و لباساش رو ریخت تو چمدون و کت چرمش رو پوشید و رفت سمت در...
جین_کوک کجا میری ؟!؟
کوک با جدیت عجیبی که هیچ نشونه ای از ناراحتی نداشت گفت برمیگرده خوابگاه و اجازه حرف زدن به هیچ کدوم ار هیونگاش رو نداد....
کوک_جیانگ ماشین رو حاضر کن میریم....
جیمین هم ناراحت بود از اینکه کوک رفته بود و هم ناراحت بود از اینکه باهاش بد حرف زده ....هم دلش شکسته بود از احساس ترحم کوک نسبت به خودش.....
تهیونگ کمکش کرد بردش بالا و یه ارامبخش بهش داد...
جیمین_این چیه ؟!؟؟
تهیونگ_ارامبخشه جیمین بخور تا راحت بخوابی ....
اونشب هر کی رفت تو لاک خودش...
جیمین تا خود صبح خوابید و بیدار نشد تهیونگ هم که فهمیده بود جیمین کنارش خوابش نمیبره رو زمین خوابید ...
شوگا پشتش رو کرد رو تخت به جیهوب و خوابید و یه کلمه هم با جیهوب حرف نزد ناراحت بود....جین و نامجون هم تا دیر وقت با هم حرف زدن تا یه راه حلی واسه این وضعیت افتضاح پیدا کنن ...
نامجون همه چیز رو برای جین تعریف کرد .جین تعجبی نکرد، نه اونقدری که به خاطر رابطه شوگا و جیهوب تعجب کرده بود به نظرش اگه جیمین و کوک حتی چندین سال با هم میبودن چیز خیلی دور از انتظاری نبود تا شوگا جیهوب.....صبح پی دی نیم یه ون با یه تعداد بادیگارد انتخابی خودش رو فرستاد تا برگردن خوابگاه تا هم درمان جیمین رو شروع کنن هم کنترلشون تو اون ویلا کوفتی سخت شده بود ....
نامجون شب همه اتفاقات رو برای پی دی نیم قبل خواب توضیح داده بود ....
وقتی اومدن جیمین رفت تو اتاقش و با کسی هم حرف نزد جیهوب وسایلش رو جابه جا کرد و وقتی دید جیمین خوابیده رفت پیش نامجون....
در اتاق رو زد و با صدای بله نامجون رفت تو....
ESTÁS LEYENDO
Metamorphosis
Fanficشاید این داستان واقعی باشه روزهای اپ هم بستگی به شما داره که چقدر ذوق کنید Couple:kookmin