جیمین به تخت و کوک نگاه میکرد....
کوک لباساش رو با یه ست تیشرت گشاد و شلوارک عوض کرده بود
جانگکوک_چی شده؟لباس راحتی دارم اینجا اما حتما یه سری لباس برات میگیرم....لباس بدم بهت؟
جیمین_نه نیاز نیست خودم می گیرم...
کوک سرش رو تکون داد
جانگکوک_مشکل چیه ؟چرا مثل ادمایی که رفتن خونه یه غریبه رفتار می کنی؟؟
باید سند بیارم تا باورت شه نصف اینجا برای توئه؟؟؟
جیمین_تو نصف اینجا رو به نام من زدی؟؟
جانگکوک_اره فقط باید امضا کنی اگر امضا هم نکنی فرقی نداره.. من بمیرم همه اینجا برای تو میشه اما نصف اینجا به نام توئه..
جیمین_نمی خوام از مرگ بشنوم کوک لطفا..
جانگکوک لباس از کمد بیرون اورد و گذاشت روی تخت
جانگکوک_من میرم برق ها رو خاموش کنم..
بهونه بود جیمین میدونست بهونه است واسه اینکه موقعی که داره لباس عوض میکنه تو اتاق نباشه اما درک نمی کرد...
اینکه بارها و بارها با مایو یا حوله حتی تو خوابگاه چرخیده بودن این چه رفتار عجیب و جدیدی بود؟؟؟از شر لباساش که راحت شد رو تخت نشست فکرش عمیقا درگیر رفتار جانگکوک شده بود اما بعد از رفتاری که باهاش داشت تصمیم داشت دیگه نه سوال بپرسه نه حتی پیش قدم شه تو این بخش رابطه اشون ....
جیمین فریاد کشید
جیمین_کوک برام یه لیوان اب بیار لطفا...
خاموش شدن چراغ ها رو از شیشه جلوش دید کوک پشت شیشه های جلوش داشت براش یه لیوان اب میاورد دوست داشت سالها این صحنه جلوی چشماش باشه صبح که میشه کوک رو پشت اون شیشه ببینه که داره صبحونه اماده میکنه یا از پشت اون شیشه به جانگکوکی نگاه کنه که از خستگی خوابش برده ته دلش ارزو می کرد از پشت اون دیوار شیشه ای همه این اتفاقات رو ببینه ...
جیمین_مرسی
کوک_نوش جان
جیمین_مشکل چیه کوک؟چرا داری ازم فرار میکنی؟من متوجه میشم کوک احمق نیستم دلیل این رفتارات چیه؟!؟
جانگکوک_ بهم زمان بده بهت توضیح میدم اما امشب و الان نه لطفا....
جیمین دراز کشید و پشت به کوک خوابیدجانگکوک ترجیح میداد حداقل پشتش رو نمی کرد اما....
یه ساعت از وقتی که تو رخت خواب خودشون رو به خوابیدن زده بودن میگذشت، اما خوابشون نمی برد... جیمین بلند شد و رفت سمت حیاط بیشتر موندن تو رخت خواب در حالیکه خوابش نمی برد کلافه اش میکرد... نشست روی تاب و با پاش خودش رو هل داد..
ESTÁS LEYENDO
Metamorphosis
Fanficشاید این داستان واقعی باشه روزهای اپ هم بستگی به شما داره که چقدر ذوق کنید Couple:kookmin