خفگی

172 33 2
                                    


تهیونگ

 
جلوی در آهنی آشیانه وایساده بودم و با صدای لرزونم به دربان گفتم: اسمش جونگکوکه و آیدیش ۳۴۷۲۹۶۴۷ توی اتموس کار میکنه.

دربان پرسید: گفتی اسمش جونگکوکه؟

گفتم: آره

مشختصاتش رو وارد صفحه روبه روش کرد.

پرسید: دیروز آوردنش اینجا؟ توی بلوک ۶اِل زندگی میکنه؟

گفتم: درسته.

گفت: دیشب مرده، طبق نوشته‌های دکتر علت مرگ خفگی بوده.

تمام سعیم رو میکردم که روی زانوهام نیوفتم، گفتم: میشه دوباره بررسی کنید؟

دوباره امتحان کرد و گفت: درسته خودشه.

جلوی چشمام کمی سیاه شد و میدونستم قراره که بیهوش بشم، صدای نگهبان توی گوشم محو بود انگار که ازم فاصله زیاد داشت.

"آقا؟ "
"حالتون خوبه؟ "

سرم رو تکون دادم، ولی خوب نبودم حس میکردم شکمم داره میاد تو دهنم.

"کمک نیاز ندارین؟"

سرم رو محکم‌تر تکون دادم و دستامو روی چشمام میکشیدم تا دیدم باز شه.

از اونجا دور شدم و اشکهام کارشونو شروع کردن.

مسیری رو که با سرعت زیاد و استرس اومده بودم رو با صورت خیس و قدم های کوتاه برمیگشتم، نشستم روی زمین و بلندتر گریه کردم. دستم رو مشت کردم و چندبار کوبیدم توی دیوار آهنی تونل اما بازم نتونستم اون حجم از احساسات مختلف رو خالی کنم.

 دستم رو مشت کردم و چندبار کوبیدم توی دیوار آهنی تونل اما بازم نتونستم اون حجم از احساسات مختلف رو خالی کنم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
EQUALS | VkookWhere stories live. Discover now