این یک پیغام از طرف مجموعه است. آیا خسته هستید یا حساسیت شما بیشتر شده است؟
آیا اخیرا با اختلال تمرکز روبهرو شدهاید؟
شاید سندروم اِساواِس در شما فعال شده.
...
جونگکوک و تهیونگ، دو نفری که توی آینده زندگی میکنن
جایی که آدمها احساساتی ندارن و...
با وجود اتفاقات این چند روز و واکنش های جدید بدنم، صبح تصمیم گرفتم که به کلینیک برم و تست اساواس بدم.
چند نفری توی اتاقک شیشهای نشسته و منتظر نوبت بودیم.
روی شیشهها مطالب مختلفی راجب اساواس نشون داده میشد و صدای رباتیک زن هرچند دقیقه یکبار تکرار میکرد:
- با اینکه دانشمندان گامهای بلندی برای درک این وضعیت تضعیف کننده برمیدارند، ولی باید یک درمان قابل اعتماد برای معالجهی اساواس پیدا شود. خیلی از مبتلایان به اساواس از ناتوانی کنترل احساسی رنج میبرند. در بازهی زمانی چهار تا شش ماه، بیماری که از قرص های جلوگیری کننده استفاده کند میتواند سرعت پیشرفت بیماری را کاهش دهد.
پیرزنی رو دیدم که کنارم نشسته بود و اشک زیادی میریخت یاد حالت اونشب جونگکوک افتادم.
نمیتونستم درک کنم چه چیزی باعث میشه اشک از چشمات سرازیر شه، خوابشون میاد؟
چه فکر احمقانهای، خواب چه ربطی داره. یعنی منم قراره اینطوری شم؟
دوباره به صدای زن که مدام نکات مختلفی رو توضیح میداد گوش دادم.
- قرصهای جلوگیری کنندهی کاپا توانستند سرعت پیشرفت بیماری را در مراحل اولیه کاهش بدهند.
صدای مردی که سمت دیگهم نشسته بود دوباره حواسمو پرت کرد، آروم ازم پرسید: کدوم مرحله از بیماری هستی؟
بهش جواب دادم: من فقط برای تست و چکاپ اومدم، محض احتیاط.
- من جوناس هستم.
دوباره بهش نگاهی انداختم، موهاشو تا حد زیادی کوتاه کرد بود.
گفتم: تهیونگ هستم. و بعد از کمی مکث پرسیدم: تو کدوم مرحلهای؟
+ مرحلهی دو
- سالم به نظر میرسی.
لبخندی زد: هم روزای خوب و هم روزای بد داشتم.
منشی دکتر اسمم رو صدا زد، بلند شدم که برم جوناس بهم گفت: موفق باشی.
تشکر کردم و سمت دکتر رفتم.
تا حالا با کسی ارتباط نزدیکی نداشتم، مردم اینجا زیاد به هم دیگه لبخند نمیزنن و راجب روزشون باهم صحبت نمیکنن.
یه پیراهن نازک آبی تنم بود و روی تخت نشسته بودم، داشتم به دکتر حالتی که توی خواب تجربه کردم رو توضیح میدادم: زمین داشت به سرعت سمت من میومد، احساس میکردم که شکمم داره میاد تو دهنم، واقعا ناخوشایند بود.
دکتر که مردی سیاهپوست بود گفت: تو یه کابوس داشتی تهیونگ.
- هیچوقت نمیخوام چیزی مثل اون رو دوباره تجربه کنم.
- چند وقته که این علائم رو داری؟
- بیشتر از یه هفته نیست.
- میخوام یه آزمایش خون ازت بگیرم.
صندلی چرخدارش رو سمت من کشید، یه قلم سفید رنگ دستش بود، روی مچم فشارش داد و بعد از صدای بوق مانندی نور قلم قرمز شد.
با نگاهی که چیزی ازش نمیفهمیدم بهم خیرهشد و گفت: جواب تستت مثبته تهیونگ، فعلا توی مرحلهی اول هستی.
پلکامو روی هم فشار دادم و بعدش پرسیدم: یه زن توی ادارهی من یه بچهی بیمار به دنیا آورده، ممکنه با اینکه خودش بیمار نیست ازش گرفته باشم؟
- حتی اگه بیمار هم میبود، اساواس واگیر دار نیست. درمانت رو با جلوگیری شروع میکنم، باید قرص کاپا مصرف کنی، هیچ دلیلی نداره که به خاطر این بیماری یه زندگی عادی رو تجربه نکنی.
- بعدش چی؟ اگه مراحل پیشرفتهشن منو میفرستین آشیانه. - بهش فکر نکن، فعلا رسیدن به اون مراحل برات زوده، ما به زودی یه درمان قطعی پیدا میکنیم.
نمیدونستم حرفاش رو باور کنم یا نه، ولی با آشیانه یه قدم فاصله داشتم، جایی که اگه بری با یه مرده فرقی نداری و اگه تهدیدآمیز باشی میکشنت.
هنگام برگشتن از کلینیک احساس خالی بودنی وسط قفسه سینم داشتم و دلم میخواست برم خونه و هیچ کاری نکنم اما باید میرفتم سرکار.
وقتی که مچم رو روی ورودی شناسایی گذاشتم، روی تصویرم با رنگ قرمز نوشته شده بود "مرحلهی یک"
Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.
Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.