Part 9:
جین به خاطر هیپوترمی و جراحات جزئی، چند روزی تو بیمارستان بستری بود. حالش خوب به نظر میرسید البته اگر گچ بازوش رو که بخاطر شکسته شدن دستش توی سقوط از دره بود رو ندیده بگیریم. اما جونگکوک بخاطر جراحت های جدی تری مثه ضربه مغزی و آسیب دیدن کمرش در حین برخورد با آب، که باعث اختلال تو عملکرد پای چپش شده بود باید مدت بیشتری رو نسبت به جین، بستری میموند. هرچند خطر جدیی نبود و دکترا میگفتن که بعد از یه مدت فیزیوتراپی دوباره به حالت عادیش برمیگرده.
منیجرا به BigHit در مورد این حادثه اطلاع داده بودند تا بتونن به نوبه خودشون جلوی انتشار این خبر رو بین عموم بگیرن و مطمئن شن به هیچوجه این خبر به بیرون درز پیدا نمیکنه. جین و جونگکوک تو یه بیمارستان خصوصی بستری بودند و برنامه های آینده ی اونها تا زمانی که سلامت جسمی و روحیشون به طور کامل بهبود پیدا کنه، لغو شده بود.
جین برای اولین بار بود که بعد از تصادف، دقایقی بعد از ترخیصش تونسته بود اجازه بگیره و به ملاقات جونگکوک بره...دکترها تا زمانی که تحت درمان بود، بهش اجازه نمیدادند کوک رو به دلیل اینکه "خطر کند کردن روند بهبودی" وجود داشت، ببینه ولی به محض اینکه تشخیص دادن جین تونسته دوباره سلامتی خودشو بدست بیاره و مرخصش کردن، سریع به سمت اتاق جونگکوک تو بیمارستان رفت.
البته اعضا به اون چندین بار گفته بودن که جونگکوک حالش خوبه و لازم نیست انقد نگرانش باشه، ولی جین تا وقتی که با چشای خودش نمیدید، خیالش راحت نمیشد.
اسم روی در رو برای بار دوم چک کرد و با نفس عمیقی که کشید، بازش کرد. جونگکوک روی تخت دراز کشیده بود و در حالی که نامجون و یونگی روی صندلی های کنار تختش مشغول تماشای بازی بیسبال توی تلویزیون کوچیک بیمارستان بودن، نوعی ورزش پا انجام می داد.
اتاق تقریبا بزرگ بود، حداقل بزرگتر از اتاق جین! و پنجره ای که باز کرده بودن اجازه میداد تا کمی از هوای تازه وارد اتاق بشه و پرده های نازک همراه باد تاب بخورن.
یک کاناپه کوچک، تلویزیون و یک میز کوچک و چند صندلی هم اونجا وجود داشت و میز پر از گل های رنگارنگ با کارتایی بود که احتمالاً برای جونگکوک آرزوی بهبودی سریعتر داشتن."اوه! جین هیونگ!"
نامجون وقتی متوجه حضورش شد، صداش زد و باعث شد بقیه هم متوجش بشن به سمتش نگاه کنند.
"پس بالاخره مرخصت کردن که بری؟"
یونگی پرسید و به صندلی ای که گوشه اتاق بود، اشاره کرد که جین روی اون بنشینه، جین صندلی کنار بقیه کشید و روش نشست. نگاهی به تلویزیون انداخت، کره در حال باخت بود، پس بیخیالش شد و نگاهشو ازش گرفتو به گچ دستش داد.
"فکر کنم، البته گفتن که هفته دیگه باید برگردم تا دوباره یه نگاهی به دستم بکنن، اما به غیر این، من خوبم."
YOU ARE READING
I Just want you to love me (translate)
Fanfiction«کوکجین» جانگکوک فقط میخواد هیونگش اون رو دوست داشته باشد، اما گفتن این حرف راحتتر از عملش هست... «پایان یافته » #ریل لایف #رمنس #کوکجین #جینکوک #جین #جانگکوک