Part 8~

394 103 29
                                    

با صدای زنگوله ی بالای در، سر هر دو به سمت در ورودی برگشت و با دیدن فلیکس لبخندی زدن. فلیکس گیج از دیدن مینهو و جیسونگ کنار همدیگه به سمتشون اومد و سلام کرد: سونگ، زود اومدی! چیکار می کردید؟

جیسونگ در حالی که دستمالی بر می داشت تا روی میز رو تمیز کنه گفت: کار خاصی نمی کردیم. با مینهو شی قهوه درست می کردیم.

فلیکس آهانی گفت و ادامه داد: چان هیونگ کجاست؟ عجیبه تنهاتون‌ گذاشته و رفته. همیشه می مونه تا کافه اش رو آتیش نزنیم.

و خندید. جیسونگ و مینهو هم خندیدند و جیسونگ گفت: ماهم نمی دونیم چه بلایی سرش اومده‌‌. فقط می دونیم نیست. راستی ساعت چنده؟

و گوشیش رو از جیبش درآورد تا ساعت رو ببینه‌. با دیدن ساعت، وحشت‌زده گفت: چقدر زود گذشت‌. اصلا متوجه نشدم.

به سمت مینهو برگشت و گفت: قهوه فعلا بسه، کافه رو تمیز کنیم. یواش یواش باید بازش کنیم.

و رفت تا تی و سطل آب رو بیاره. فلیکس هم به سمت رختکن رفت تا لباس هاش رو عوض کنه.

جیسونگ در حالی که سطل آب و تی و دستمال رو نگه داشته بود از اتاقکی‌ که تو گوشه ای ترین نقطه ی کافه قرار داشت بیرون اومد. سطل رو روی زمین گذاشت و به سمت مینهو برگشت: مینهو شی، به من کمک میکنی یا میری پیش فلیکس؟

با دیدن مینهو که تند تند پلک می زد و سوالی نگاهش می کرد، لبخندی زد: فلیکس دسر ها و کیک ها رو تزیین میکنه. منم قراره تی بکشم و میز ها رو هم دستمال بکشم. کدوم رو دوست داری؟

و دستمالی که داخل دستش بود رو تو هوا تکون داد.

فلیکس در حالی که سربندش رو درست می کرد از رختکن بیرون اومد و گفت: جیسونگ، اذیتش نکن. هیونگ، میتونم هیونگ صدات کنم دیگه؟ گزینه سوم هم داری. میتونی همونجا بمونی و تنها کاری که بکنی اینه که وانمود کنی جیسونگ وجود نداره.

و حرفش باعث شد که جیسونگ ادای پسر کوچکتر رو در بیاره.

مینهو هنوز با گیجی بهشون نگاه می کرد و آروم گفت: مشکلی ندارم، با هیونگ صدا زده شدنم.

فلیکس هم لبخند درخشانی زد و سرش رو تکون داد.

جیسونگ لپ هاش رو باد کرد و گوشه ی دستمال رو داخل کمربندش فرو کرد و با حالت قهر پشتش رو به اون ها کرد و تی اش رو داخل سطل آب گذاشت تا خیس بشه.

با دستی که جلوش قرار گرفت سرش رو بالا آورد و با مینهو مواجه شد: دستمال رو بده‌. اول به تو کمک میکنم و بعد میرم پیش فلیکس.

چشم های جیسونگ خندیدند و پسر با صدای خوشحالی دستمال رو از کمرش جدا کرد و به سمت پسر بزرگتر گرفت: بفرمایید هیونگ. ممنون. روی میزها رو بکش. پیشخوان هم یادت نره.

Loving You Is Too EasyWo Geschichten leben. Entdecke jetzt