part 8

1.1K 228 19
                                    

جیمین پشتش به پیانو منتظر پسری بود که باهاش حرف میزد امروز قبل اومدن به مدرسه مسئله جدا شدن پدر و مادرش رو فهمید بود هرچند که با خانواده اش زیاد صمیمی نبود ولی بازم بابت این مسئله ناراحت بود
و حس خوبی نسبت به امروز نداشت
از اونور قلب جونگووک تو دهنش میتپید هرچقدم قبلا دید باشتش ولی ایندفعه فرق داشت و  قرار بود از نزدیک ببینتش
اولاش نمیخواست قبول کنه ولی الان میدونست که یه حسایی نسبت به جیمین دار وضعیتو بدتر میکرد
با نفس لرزونی وارد اتاق شد ولی
بخاطر هیجانی که نسب به دیدن پسر بزرگتر داشت هیچ تمرکزی به اطرافش نداشت و ناخواسته پاش به در خورد و با صدای بلند آخیی گفت
از اونور جیمین با شنیدن صدا خواست برگرده که با صدای جونگکوک تو جاش خشکش زد
=برنگرددد
+باشه باشه برنگشتم آروم باش
جونگکوک  هم لنگ لنگان مثل جیمین روی صندلی دیگه پیانو نشست و به پایه اش تکیه داد
حالا هردو پشت بهمدیگه بودنو هیچ دیدی بهمدیگه نداشتن
=آهنگی مد نظر داری یا خودم بخونم؟
+نه نیست هرچی میخوای بخون
=باشه..گیتار اونور؟
+آرع یه لحظه...بیا
جونگکوک گیتاری که جیمین بهش دراز کرد بود رو گرفت و دوبار نشست
نفس عمیقی کشید و روی آهنگی که قرار بود بخونه تمرکز کرد و
چند ثانیه بعد صدای لطیفی تو اتاق پخش شد و همه حس های بد رو از بین برد
 
جیمین تحت تاثیر صدایی که داشت میشنوید چشماشو بست و ذهنشو خالی از هرچیزی کرد و خودشو به گذر زمان سپرد
طوری که نفهمید کی آهنگ تموم شده این یکی از قشنگترین صداهایی بود که شنید بود و میتونست تا آخر عمرش بهش گوش بده
جونگکوک گیتار رو روی زمین گذاشت و برخورد گیتار با زمین سنگی صدای آرومی ایجاد کرد که باعث شد جیمین چشمهاشو باز کنه
+مرسی که برام خوندی صدات خیلی قشنگ بود
حرفهای جیمین باعث شد قلب جونگکوک سریعتر از قبل بزنه و صورتش از خجالت کمی سرخ بشه
آخه کی میتونست در برابر صدای نازک جیمین که همچین چیزایی میگفت واکنش نشون نده؟
جونگکوک با آروم ترین حالت ممکن ممنونی زمزمه کرد و بیشتر سرخ شد
+اگه کاری نداری میشه یکم بیشتر حرف بزنیم؟
جونگکوک نگاهی به ساعتش انداخت حدود یک ساعت بعد کلاساش شروع میشد پس میتونست یکم بیشتر بمونه
=یک ساعت بعد کلاس دارم و میتونم تا اون موقع اینجا بمونم
+خوبه...چطوری؟
جیمین خودشو به زور نگه میداشت تا برنگرد و چهره اون پسر خوش صدا رو نبین هرچیم باشه بهش قول داد بود و نمیخواست برخلافش کاری انجام بده
= یکم استرس دارم..ارع فقط یکم استرس دارم..تو چطوری؟
جونگکوک جمله هاشو خیلی سریع پشت سرهم گفتو نفسشو حبس کرد
این حالات پسر کوچکتر برای جیمین کیوت بود و باعث لبخند گشادی روی لبهاش میشد
+تا ۱۰دقیقه پیش بد بودم ولی الان خوبم
=چیزی شد؟میخوای باهام حرف بزنی
بله جیمین دوست داشت باهاش حرف بزن با پسری که حتی اسمش رو هم نمیدون
فقط حس خوبی که اون پسر بهش میداد مهم بود اون حس شیرینی که قلبشو قلقلک میداد
+امروز صبح فهمیدم که قرار مامان بابام جدا بشن..هرچند با خانوادم رابطه خوبی نداشتم ولی بازم این مسئله ناراحتم میکنه..راستش از بچگی بابام رو دوست نداشتم چون چندبار موقع خیانت به مامانم دید بودمش ولی چون نمیخواستم مامانم ناراحت بشه چیزی بهش نمیگفتم..فک کنم مامانم بلخر فهمید و الان میخواد ازش جدا بشه..اوه واقعا خوبه که قرار از اون مرتیکه خیانتکار جدا بشه
جیمین یهویی ساکت شد هرچند الان کلی سوال تو ذهنش راجب باباش داشت ولی قدرت کافی برای ادامه دادن رو پیدا نمیکرد
+ولش دیگه..
حرفه جیمین با حلقه شدن دستای جونگکوک دور کمرش نصفه موند
تنها راه حلی که به ذهن جونگکوک برای آروم کردن پسر بزرگتر اومد رو عملی کرد
=یکم اینطوری بمونیم خوبه؟
جونگکوک با خجالت پرسید و خداروشکر میکرد که جییمین دیدی به صورتتش نداار وگرنه سوژه میشد
با موافقت جیمین سرشو آروم روی شونش گذاشت و چشماش رو بست
جیمین شوکه شد بود..نمیتونست حرکت کنه و تنها چیزی که حرکت نمیکرد بدنش نبود قلبشم نمیزد و این جیمینو میترسوند
ولی اینور جونگکوک تو حس خوب بغل جیمین گمشد بود و غرق عطر تنه پسر بزرگتر بود ولی با یادآوری کلاسش
عطر تنه جیمینو داخل ریه هاش حبس کرد و هرچقد هم نمیخواست از پسر بزرگتر جدا شد
=پشتت رو نگاه نکنیا باید به کلاسم برسم
با صدای آرومی گفت و سمت در برگشت
جیمین که با جدا شدن جونگکوک حس پوچی گرفت بود با تکون دادن سرش موافقتشو اعلام کرد
جونگکوک با قدم های تند خوشو جلوی در رسوند و به لرزیدن پاهاش اهمیت نداد و شروع کرد به دویدن سمت کلاسش
یه کلاسی به رسیدن و یه جیمینی برای فکر کردن داشت
با لبخند احمقانه ایی که از صورتش کنار نمیرفت وارد کلاس شد
ردیف های آخر نشست و سرشو بین دستاش گرفت..خوشحال بود..خیلیم خوشحال..لعنتی اون جیمین رو بغل کرد بود..جیمینن
با تصمیم یهویی سرشو از بین دستاش آزاد کرد..اون دیگ تصمیمش رو گرفت بود میخواست خودشو به جیمین نشون بد
گوشیش رو از جیبش در اورد و وارد برنامه شد و عکسشو به جیمین فرستاد

اون دیگ تصمیمش رو گرفت بود میخواست خودشو به جیمین نشون بدگوشیش رو از جیبش در اورد و وارد برنامه شد و عکسشو به جیمین فرستاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


=لذت ببرر

ادامه دار...

Ayyy

jikook textingWhere stories live. Discover now