-سلام! هی دوباره تو! خوشحالم که میبینمت. هی دوباره همون کلاه. بهت میاد! میتونم...اشکالی نداره اگه..بشینم..آره ممنون! راستش امروز تنها نیومدم. میبینیش؟ اون صورتیه نه، کناریش. درسته اون دخترمه. امروز تولدشه میره توی شش سال. به زودی باید بفرستمش بره مدرسه ها؟! آره قراره دلم براش تنگ بشه. البته حالا که فکرشو میکنم قرار نیست خیلی فرقی به حالم بکنه الانم خیلی نمیبینمش. خب چه خبر؟ حالت چطوره؟ خوبه که دوباره میبینمت. راستی روزنامتو پیدا کردی؟ من اون روز بعد از اینکه رفتی خیلی گشتم دنبالش ولی پیدا نکردم. یادته چه رنگی..؟
پسر سر تکون داد.
-آها. متاسفم مرد. حالا چی بود اصلا؟ خیلی برات مهم بود؟ اگه خیلی مهم بود بریم یدونه...
+مهم نبود.مرد لب هاشو روی هم فشرد و سر تکون داد. صدای جیغ و سر و صدای بچه ها بلند بود و آفتاب مستقیم به صورتش میتابید. آفتاب هنوز توی آسمون بود.
+تولد دخترته؟-هان؟ اوه با منی؟ چی؟ آره تولد دخترمه. داشتم..
+برای تولدش آوردیش اینجا؟
مرد لحظه ای مکث کرد.-آم. آره..راستش...مادرش خیلی اجازه نمیده پارک بره و با بقیه بچه ها بازی کنه. آره.. میدونی حساسه. منم خواستم بابای خوبی باشم و یکم.. فکر نمیکنی کادوی تولد خوبی باشه؟ پارک.. پارک خیلی از خونه دور نیست..نمیدونم شاید...شاید حق با تو باشه. فکر میکنی کادوی خوبی نیست؟ اوه البته که نیست حق باتوئه. هر روز خدا که تولد آدم نمیشه! باید ببرمش یه جای بهتر. خیلی ممنون که کمکم کردی...آم.. اسمت چی بود؟
+چی؟-اسمت. اسمتو بهم گفته بودی؟ حس میکنم گفته بودی. اسمت...
-ساسکه.+اوه درسته! نه فکر نکنم گفته بودی. اصلا زیاد حرف نمیزنی ساسکه درسته؟ پس چرا حس کردم زیاد باهم حرف زدیم...؟ به هرحال. دوباره خوشحالم که دیدمت. راستی تو اینجا زیاد میای؟ فکر کنم توهم مثل من رو تاب نشستنو دوست داشته باشی. من گاهی که خلوته میرم روی تاب میشینم و تصور میکنم ده سالمه. آره...اوه داره یادم میره! باید دخترمو ببرم. دوباره خوشحال شدم سا..سا...
+ساسکه-اوه آره. اسم قشنگیه. کلاهتم قشنگه.ولی جلوی صورتتو گرفته. مهم نیست به هرحال.. باید برم. خداحافظ ساسکه!
___________
-emily
YOU ARE READING
moi de ton rêve
Non-Fiction{کامل شده} [من از رویای تو] -حالا توی این رویاهات...من رو چه شکلی میبینی؟ +یه پیرمرد احمق. یک بعد از ظهر پاییزی، یک پارک کوچیک، یک تاب چهارنفره، دو نفر، چند جمله.