part 7

133 42 119
                                    

Song: when you are not here by no clear mind

-بذار صورتتو ببینم.

پسر گفت و همونطور که یکی از دستاشو کنار سر مرد روی زمین عمود میکرد صورتشو جلو کشید. انگشت هاشو آروم جلو برد، آروم آروم از گردن مرد شروع کرد.

سر انگشت هاشو خیلی نرم رسوند به فکش، چونه، کمی بالاتر نوک انگشتش رو به لب های مرد کشید. جلوتر رفت، صورتش رو توی گودی گردن مرد پنهان کرد و به پوستش چسبوند.

-بوی..بارون میدی.
+آره چون زیر بارون بودم!

-نه..پوستت. رایحه ی پوستت.
+رایحه ی پوستم؟ مگه پوست ها رایحه دارن؟

پسر نوک انگشت هاشو به آرومی بالاتر برد، گونه ی مرد رو رد کرد و به زیر چشم هاش رسید.

-آره. هرکسی یک رایحه ای داره.
مرد خندید.
+تاحالا بهش دقت نکرده بودم.

-صدات...خیلی خشنه.
+چی؟
پسر صورتش رو کج کرد و لب هاشو مماس با خط فک مرد نگهداشت.

-انگار همیشه سیگار میکشی.
+سیگار؟ اوه نه. تاحالا لب نزدم.

-و صورتت..زیر چشم هات چروک هست. گوشه ی چشم هات، بین ابروهات. زیاد اخم میکنی؟

مرد ساکت موند.
پسر انگشتشو روی گونه ی مرد نگهداشت و کمی اخم کرد
-اینجا..چرا خط احساس میکنم؟

+اونا..جای بخیه‌ان. وقتی به دنیا اومدم...اختلال ژنتیکی داشتم. زیاد به خاطرش جراحی کردم. تا حدود...بیست سالگی درگیرش بودم.

-پس چروک های روی صورتت از درد و خستگیه.
سکوت کرد.

-تپش قلب داری
+آره اگه نداشته باشم میمیرم!
-نه...

آرنج هاشو روی سینه ی مرد جابجا کرد.
-زیاده. کم خونی؟ یا...
+خیلی نزدیکی خب!

پسر خندید. توی جاش جابجا شد و صورتش رو بالا تر برد. دستش رو روی سینه ی مرد گذاشت و کمی نشست.

-ضعیف به نظر میای.
+چی؟!
-از لحاظ بدنی. به خاطر جراحی ها باید باشن. یا شایدم ناراحتی؟

+نه...راستش...
-مهم نیست.

گفت و صورتشو نزدیک برد. خواست لب هاش  ببوسه که مرد سرشو کج کرد. صورت پسر روی گونه‌ش متوقف شد. خندید.

مرد دستشو از کمر پسر بالا برد، دور‌گردنش نگهداشت.
پسر صورتش رو از گونه ی مرد جدا کرد، به دست خودش تکیه داد و به دست دیگش شروع به لمس کردن موهاش کرد.

-موهات هنوز خیسن. سردت نیست؟
+نه.
-ناروتو
+بله

-به کجا داری نگاه میکنی؟
مرد مکث کرد.
+به چشم هات.

پسر انگشت هاشو حرکت داد. از موها به پیشونی رسید و با رد آرومی بین دو ابروی مرد متوقف شد. با نوک شصتش ب آرومی و با تردید پشت پلک مرد رو لمس کرد.

-مردمک چشمت زیر انگشتم میلرزه
مرد خندید
+دست خودم نیست. ناخودآگاهم فکر میکنه میخوای دست کنی تو تخم چشمم.
-از ناخودآگاهت بیشتر به من اعتماد داری؟
+نمیدونم...فکر کنم...

مرد چشماشو بست. پسر جلو رفت و بینی‌ش رو مماس با بینی مرد نگهداشت. پلک زد، لب هاشو روی هم فشار داد قبل از اینکه بپرسه:

-چشمات چه رنگی ان؟
+آبی

-آبی؟ چجوری؟ آبی پررنگ؟ آبی کمرنگ؟
+مگه برای تو فرقی میکنه؟

-آره میکنه
+آبی کمرنگ
-قشنگن.

مرد لبخند زد
+تو...رنگ هارو چجوری..منظورم اینه که مگه میدونی رنگا چه جورین؟

-آره. نه اونطوری که برای تو هستن، ولی حسشون میکنم که باهم متفاوتن. رنگ هارو با آدم ها و بو ها و صداها به خاطر میپرسم مثلا آبی کمرنگ از این به بعد مال توئه.

مرد خندید. دستشو از دور گردن پسر پایین آورد و به صورتشو قاب گرفت.
+الان صورتمو دیدی؟

-آره. برای تو یک نگاه طول کشید ولی برای من کلی بوسه خرج برداشت.

مرد دوباره خندید و از اون فاصله ی نزدیک روی لب های پسر رو کوتاه بوسید.
+هیچوقت تو زندگیم انقدر احساس درست نداشتم.
پسر مکث کرد و انگشت هاشو روی لب مرد حرکت داد. رد کلمه هارو گرفت و مکث کرد.

-چرا...چرا کنار من نشستی؟
+نمیدونم.

بین کلمه هاش، بوسه ی کوتاهی روی انگشت پسر گذاشت و شکل گرفتن لبخند رو روی لبش دید.

+ساسکه
-بله
+خیلی درد داره؟ اینکه چیزی رو نبینی
-من از وقتی به دنیا اومدم همینطوری بودم. نمیدونم دیدن چجوریه.

پایین رفت و سرش رو روی گودی گردن مرد گذاشت. دستش رو روی سینش و دست دیگش رو دور‌گردنش حلقه کرد.

-شاید یک بار..فقط یک بار تو زندگیم بود که حسرت اینو داشتم که بتونم ببینم.
+جدی؟ کِی؟
پسر مکثی کرد و بعد به زبون آورد:
-آبی کمرنگ چه شکلیه؟

________

وقتی این چپترو مینوشتم حس میکردم یکی داره با نوک انگشتاش منم لمس میکنه انقدر که لمس داشت😂😩

آبی کمرنگ چه شکلیه؟

-emily

moi de ton rêveWhere stories live. Discover now