part 5

122 40 76
                                    

-کلمه سه حرفی به معنای روشنایی.
+نور

-اوه جدی؟ صبر کن. نور سه حرفه؟
لحظه ای مکث کرد.

-هاااا! آره راست میگی! ساسکه تو خیلی باهوشی. من یک ساعت داشتم فکر میکردم چجوری برق رو توی سه حرف جا بدم.

+تو...
هر دو لحظه ای مکث کردن.
-صبر کن. اوه آره! برق سه حرفه!!

مرد مشغول پر کردن خونه های جدول شد و پسر بعد لحظه ای مکث گفت:
+مگه اصلا برق به معنای نوره؟

مرد ته مداد رو بین لب هاش گرفت و ابرو هاش رو توی هم گره زد.

-آم. آره دیگه. مثلا فلان چیز برق میزنه. یا مثلا فلان چیز خیلی برق برقیه! راستش خیلی مطمئن نیستم. اوه آره من به اندازه تو باهوش نیستم هه هه. حق با توئه احتمالا. خب. کلمه ی هفت حرفی مترادف روشن دل؟ چی هست اصلا؟ چه معنی ای...

+نابینا.
-آم...

آفتاب رو به غروب بود، ولی بچه ای توی پارک نبود. به جز دو نفری که روی تاب چهارنفره روبروی هم نشسته بودن.

نسیم ملایمی میوزید و موهای بلند پسر رو از صورتش کنار میزد‌.

-درسته.. درمورد اون. من...من خیلی متاسفم نمیدونستم که تو نمیتونی.. نمیتونی ببینی.

سکوت کرد و جمله رو ادامه نداد.
پسر صورتش رو برگردوند و با یک دست کلاهش رو مرتب کرد.

مرد دوباره به حرف اومد:
-نباید..اون همه درمورد دیدن ستاره ها و ابرا حرف میزدم. ببخشید.

کسی چیزی نگفت. آفتاب غروب میکرد و کلاغ ها جای گنجشک ها به خرده نون ها نوک میزدن.

نسیم دیگه ای اومد و ایندفعه کامل موهای پسر رو کنار زد.

-ولی...ولی تو خیلی قشنگی.
پسر چیزی نگفت.

-منظورم اینه که درسته. من احمقم و همیشه ی خدا حرف میزنم. یک کارمند معمولی ام که طلاق گرفته و حتی دخترشم به اندازه ی کافی دوستش نداره. من هیچ آدم خاصی نیستم. هیچوقت نبودم. ولی از وقتی با تو آشنا شدم حداقل فهمیدم که میتونم قشنگیای دنیا رو ببینم. فهمیدم که باید قدرشو بدونم. خوشحالم که میتونم ببینم. چون اگه من نمیتونستم ببینم هیچوقت ایمجا نمینشستم و باهات حرف نمیزدم. و...

لبش رو با تردید گاز گرفت.
-و از همه بیشتر خوشحالم چون میتونم تورو ببینم. تو باعث شدی احساس کنم...خاصم.

+تو..واقعا زیاد حرف میزنی.

_______________

-emily

شما چی؟ چی هست که باعث شه فکر کنید خاصید؟

moi de ton rêveDove le storie prendono vita. Scoprilo ora