part 6

130 44 211
                                    

Song: imaginary you by no clear mind
OR
space song by beach house

دو تقه به در کوبیده شد.
هوا تاریک بود. هم داخل و هم بیرون خونه. پسر توی تاریکیِ خونه به سمت در رفت و قبل از اینکه در رو باز کنه لحظه ای مکث کرد.

+کیه؟
صدایی آهسته از بیرون گفت.
-سلام.
پسر در رو باز کرد.

تمام لباس های مرد به خاطر بارون خیس بود. آب قطره قطره از موهاش روی صورتش میچکید و از اونجا روی کف سرامیکیِ راهرو. صدای چیک چیک چکیدن آب باعث شد ابرو های پسر توی هم برن.

+چی..چی شده
-ببخشید که مزاحمت میشم. عیبی نداره بیام تو؟
+چرا...

مکث کرد. چیک، چیک
+بیا...بیا تو.

....

-میشه...میشه برقا رو...؟
پسر از حرکت ایستاد.
+من چراغ ندارم.

-اوه. عیبی نداره...تاریکی خوبه. میدونی انگار میتونم دنیا رو از دید تو ببینم. که راستشو بخوای...خیلی بهتره. عیبی نداره اینجا بشینم؟ راستش خیلی...حس و حال حرف زدن ندارم. سر کار با یکی از همکارا دعوام شد. زخمای روی صورتمو میبین...اوه آره. خب بذار برات توصیف کنم. یه کبودی بزرگ زیر چشممه، گوشه ی لبم پاره شده و موهام به خاطر بارون شبیه یک مشت ماکارونیِ شفته شدن. آره این آخری ربطی به دعوا نداشت. هی تو میدونستی من بلوندم؟ آره بلوند کلمه مناسبی نیست چون بیشتر شبیه اینه که یه نفر زردچوبه رو سرم خالی کرده باشه. آره داشتم میگفتم. یارو فکر کرد من به زنش نظر دارم! فکرشو بکن! من فقط داشتم سعی میکردم بفهمم چرا بدنش انقرر کبودی و زخم داره. خیلی ترسیده به نظر میومد. فکر کردم داره عیر مستقیم میگه کمک میخواد. آره البته حق با من بود، طرف مشکل کنترل عصبانیت داره و زنشو میزده. خلاصه که یه بادمجون کاشت پای چشمم.

+تو هم زدیش؟
مرد از جا پرید

-یا خدا. شرمنده توقع نداشتم صدات انقدر از نزدیکی بیاد. از بس حرف نمیزنی صداتو که میشنوم زهره ترک میشم.
+زدیش؟

-چی؟ نه. راستش هیچوقت تو دعوا خوب نبودم. آره... خلاصه که وقتی هم اومدم خونه فهمیدم نمیتونم دخترمو ببینم. یک ماهه ندیدمش. مادرش هر دفعه یه بهونه میاره. امشب گفت خودش نمیخواد. اولش باور نکردم، ولی وقتی از پشت تلفن گفت با بابای جدیدش بیشتر خوش میگذره... دلم براش تنگ شده. ببین.. میدونم گفتم حوصله حرف زدن ندارم ولی نمیدونم چرا هی دارم حرف میزنم. تقصیر توئه! نه البته. خیلی ممنون به خاطرش چون نزدیک بود یه بلایی سر خودم بیارم. آره تو نمیتونی اشکامو ببینی نه؟

+داری گریه میکنی؟

مرد دماغشو بالا کشید.
-چی؟ نه. عمرا با این سن و سالم سر چیزی گریه نمیکنم. ولی...

سکوت کرد. پسر دستش رو توی تاریکی جلو برد و روی شونه ی مرد گذاشت. مرد همچنان ساکت بود، ولی صدی نفس هاش میومد.

moi de ton rêveWo Geschichten leben. Entdecke jetzt