* شاهزاده.. سرورم کجایین؟!
دنیل، پر سرو صدا وارد عمارت کوچکِ مخفی شده در وسط جنگل شد و دنبال پسر جوان میگشت..
* شاهزاده الک..
لعنتی بر زبان سرکشش فرستاد و او را بین دندان هایش حبس کرد..
شاهزادهی ِ جوانِ فرانسوی تبار، سالها بود که همه ی افراد آن عمارت را از بردن نام فرانسویش منع کرده بود ..
دنیل پله های پیچ در پیچ عمارت را به دنبال شاهزاده جوان بالا رفت و اورا در اتاقش در حالی که لب پنجره نشسته بود و کتابش را با دقت میخواند، پیدا کرد..*شما اینجایین سرورم؟ کل عمارتو دنبالتون گشتم..
پسر جوان با ارامش کتابش را بست و نگاه مهربانش را به خدمتکار شخصی اش داد:
_چیزی شده دنیل؟
* کتابهای جدیدی به کتابخونه ی شهر اومده.. گفتم شاید دلتون بخواد کتاب جدیدی مطالعه کنید..شاهزاده لبخند زد:
_ درست فکر کردی دنیل.. به مادام ژاکلین بگو برای عصر یکم برامون کیک درست کنه و بعدش به موسیو ژان بگو که میخوام به شهر برم تا کتاب جدید بگیرم درشکه رو اماده کنه..دنیل با لبخند تعظیم کرد و از اتاق شاهزاده خارج شد..
جونگ کوک با لبخند دوباره کنار پنجره نشست و ادامه کتاب شعرش را خواند:" آن کسی را که دوست داری، نیم دیگر تو نیست. او تویی، اما جایی دیگر."
••
شاهزاده جوان فرانسوی با لبخند وارد کتاب فروشیِ قدیمی شهر شد و با اقای آلدو سلام احوال پرسی گرمی کرد:_ روز بخیر سینیور آلدو.. حالتون چطوره؟
مرد پیر از پشت کوهی از کتاب های بسته بندی شده بیرون آمد و با لبخند عینکش را روی صورتش فیکس کرد:
* روز بخیر مرد جوان! من که مثل همیشم.. حال تو چطوره؟
پسر لبخند محجوبی زد و خوبمی از بین لبهایش بیرون فرستاد:
_ خب.. کتاب جدید دارین درسته؟
سینیور آلدو خندید و دسته ای از کتابهای جدا شده را به پسر زیبای رو به رویش داد:
* میدونستم که به زودی میای، برای همین بهترین کتابای این سری رو برات جدا کردم.._ خیلی ممنونم.. من کتابای قبلی رو اوردم..
پسر جوان به دنیل اشاره کرد و او، چند کتابی که در هفته های گذشته به امانت برده بودند را روی میز چوبی گذاشت..
* خب بگو ببینم بین همه ی این کتابا، کدومو بیشتر دوست داشتی؟
_ همشونو.. ولی اون کتاب که پر از شعر بود و بیشتر دوست داشتم..سینیور آلدو لبخندی زد و کتاب مد نظر شاهزاده را از روی میز چوبی برداشت:
* پس برای خودت باشه..

BẠN ĐANG ĐỌC
" 𝐀𝐩𝐡𝐫𝐨𝐝𝐢𝐭𝐞 "
Lãng mạn• شاهزاده الکساندر سوم، یه شاهزاده ی طرد شده از دربار فرانسس که توی ایتالیا زندگی میکنه.. جز خدمه ی عمارتش کسی از هویت اصلیش خبر نداره.. اون تصمیم گرفته کشور و خاکی که بهش پشت کرده رو فراموش کنه و زندگی تازه ای توی ایتالیا برای خودش بسازه.. اما ه...