"9"

176 61 6
                                    

بی هدف، توی یکی از معروف ترین بندرهای اب های ازاد قدم میزدن .. البته از نظر سهون چون کای از وقتی راه افتاده بودن تا الان، که تقریبا بیست دقیقه میشد کاری جز تیکه پروندن به بقیه دزدا، فروشنده ها یا حتی خانم هایی که رد میشدن نکرده بود

این خود بیکاریه .. البته یه حدسایی میزد چون یکی از کشتی های سلطنتی بخاطر سوخت گیری اضطراری به اینجا اومده بود و .. اشراف زاده ها چیزی دارن که دزادا ندارن
و اون پوله!
توی این مکان، از کوچیک ترین فرد تا اونی که از ابتدای افرینش وجود داشته دنبال پولن

سهون بی توجه به مرد کاراملی رنگ کنارش، به اطراف نگاه میکرد، گاهی با تعجب و گاهی با خشم؟ شاید
و ما کایی رو داشتیم که بدون داشتن حوصله یا همچین چیزی قدم میزد و تا جایی که میتونست، جیب زده بود
شهرت کای توی جیب بری، بین دزدای دریایی زبون زد بود
تا الان چندصدتایی سکه طلا کاسب شده بود این خوب بود چون مجبور نبود با کسی تقسیمش کنه
کای ام مثل بقیه دنبال پول بود، احتمالا بود

کای با دیدن زن میانسالی که چهرش به افراد تقریبا ساده و مهربون میخورد، نیشخندی زد و با گذشتن از کنارش توی چند صدم ثانیه کیف پولشو از توی جیبش قاپید
اما سهون که هیچ کدوم ازینا رو نمیدید، با اعتراض غرید
- نیم ساعته چه گوهی داری میخوری مردک حمال؟
+ کاسبی میکنم جوجه ..
با شنیدن صدای خنده سهون، سمتش برگشت و نگاه سردی بهش انداخت
+ الان چرا خندیدی؟
- کاسبی؟
+ اره حدودا چهارصد تایی گیرم اومده .. تو چی عزیزم؟

با نیشخند واضحی گفت و منتظر جواب سهون موند، اما سهون بعد از چند ثانیه با چندبار پلک زدن تونست به حرف بیاد
- وات د فا...
با فرود اومدن دست کای روی دهنش، ساکت شد و منتظر موند تا ببینه احمق جلوش چه برنامه دیگه ای داره
+ اونجا رو دیدی ..؟ کشتی سلطنتی عه .. همشون تا خرخره پول همراهشونه نه؟ هرکی بیشتر کاسب شد برندس نظرت؟

سهون دست کایو از روی دهنش کنار زد و با لحن تمسخر امیزی، به کای خیره شد
- چجوری میخوای جیب بانوهای با شرافت انگیلیسی رو بزنی عسلم؟
پوزخند کای رنگ گرفت و بعد چرخیدن دور سهون، درست پشت سرش ایستاد و سرشو به گوش سهون نزدیک کرد
+ وقتشه ببینی کیم کای چیا بلده سهون شی

با پایان حرفش از یکم عقب رفت و از سهون جدا شد
قدم های بلندشو سمت زن جوونی که لباس تجملاتی و دست و پاگیر سیاه رنگی به تن داشت برداشت و پشت سر زن ایستاد
چند دکمه اول پیرهنشو باز کرد و بعد از بالا دادن موهاش، کنار زن ایستاد و یه دستشو دور کمرش انداخت
+ هی مادمازل .. بنظر میاد برای پیدا کردن راهت به مشکل برخوردی هوم؟
لبخند بزرگی روی لباش شکل گرفت و نگاهی به قیافه متعجب زن انداخت

~ بله متاسفانه
زن درحالی که سعی میکرد دست کایو از روی کمرش جدا کنه، به سختی زمزمه کرد و لبشو گزید
+ خب پس .. میتونم کمکتون کنم
دست کای روی کمر زن سر خورد و با پیدا کردن جیب کوچیک کنار لباسش و بیرون کشیدن کیسه کوچیک اما سنگینی که میگفت حسابی کاسب شده، نیشخندی زد و بیشتر به زن نزدیک شد
~ درواقع ...
سعی در توضیح دادن داشت که با شنیدن صدایی، قیافه خوشحالی گرفت و سمت کای برگشت
~ ممنونم اقا .. ولی برادرم همین نزدیکی هاست
درحالی که از کای جدا میشد گفت و به سمت دیگه بندر حرکت کرد

༄ 𝖱𝖤𝖣 𝖨𝖭𝖪 Where stories live. Discover now