"13"

112 17 0
                                    

you were everything ..

                    ____________________

خورشید پلک هاشو نوازش میکرد و وادارش میکرد که چشماشو باز کنه، اما سهون برای بیشتر خوابیدن توی اون حالت التماس میکرد

تکون آرومی خورد نفس عمیقی کشید، شن‌های گرم ساحل براش حکم پتوی مورد علاقش رو داشت .. بعد از چندین وقت احساس میکرد الان همه چیز خیلی خوبه؛ با شنیدن صدای بم و آشنایی بزور چشماشو باز کرد و به صاحب صدا که چهرش بخاطر وجود خورشید پشت سرش زیاد مشخص نبود و همزمان مانع برخورد نور خورشید با چشمای ناز پرورده سهون بود، خیره شد:

+ قصد بیدار شدن نداری بچه؟
- آره .. نه .. نمیدونم .. اصلا ساعت چنده؟

با اتمام حرفش، صدای خنده‌ای شنید و همونطور که سعی میکرد به یاد بیاره کجاست، چینی به بینیش داد و نفس آرومی کشید

+ بجنب، وقت زیادی نداریم.. همین الانشم از صبح گذشته

از جلوی سهون کنار رفت و با کنار رفتنش نور آفتاب بشدت با چشمای پسر کوچیکتر برخورد کرد و باعث شد با سرعت بشینه..

با گذشت چند دقیقه و متوجه شدن این موضوع که لباسی به تن نداره، به ضرب برگشت و با دیدن کای که اون هم فقط شلوار تنش بود خشکش زد؛ لبشو محکم گاز گرفت و با گذاشتن دست چپش زیر چونش کمی خم شد

+ هی .. مشکلی پیش اومده؟!
وقتی با سکوت مواجه شد جلو رفت و دستشو روی شونه‌‌ی لخت پسر سفید پوست گذاشت که به محض لمس کردن شونش، پسر از جا برید و با گذاشتن دستاش روی صورتش داد بلندی زد

کای با دیدن ری‌اکشن‌هایی که سهون از خودش نشون میده، با چشمای گشاد شده بهش خیره شده بود و سعی میکرد بفهمه مشکل چیه

+ میشه بگی چت...
- من باهات خوابیدم لعنتی باهات خوابیدمممم!! ... من .. من باهات ... نه نه .. نههه

فریاد میزد و صداش هر لحظه بیشتر میشد ‌‌.. توی شوک بزرگی فرو رفته بود و تازه متوجه شده بود چیکار کرده

+ خب خوابیدی دیگه چیز خاصی نبوده .. یه جوری میگی باهات خوابیدم انگار باکره‌ای چیزی بودی عزیزم!

سهون با وحشت از جاش بلند شد و همونطور که با وحشت راه میرفت در جواب جونگین گفت: تو ‌.. تو نمی فهمی کای من نباید اینکارو میکردم!

جونگین سعی میکرد خنده‌اشو جمع کنه و همونطور که دستشو روی چونش میکشید زمزمه وار به حرف اومد: خب این کاریه که شده .. و تو نمیتونی عوضش کنی، تازه باید بگم واسم ساک زدی؟ یا اینکه بهم گفتی...
- حرف نزن!! ساکت شو باشه؟ .. ساکت شو ..

سهون با حرص غرید و همونطور که داشت دنبال شلوارش میگشت زیر چشمی نگاهی به جونگین انداخت، یهو با حس لغزش چیزی بین پاهاش کمی مکث کرد و با بردن دستش لای پاهاش و لمس مایه غلیظ و چسبناکی، دستشو جلوی چشماش گرفت و بهش خیره شد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 24, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

༄ 𝖱𝖤𝖣 𝖨𝖭𝖪 Where stories live. Discover now